پنج گروه از مخالفين اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً ۲۵ نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأي شدند كه به حضور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ شرفياب شده و به بحث و مناظره بپردازند. اين گروهها عبارت بودند از: يهودي، مسيحي، مادّي، مانُوي و بتپرست.
اينها در مدينه به حضور پيامبر آمدند، دور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را گرفتند، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با كمال خوشروئي، به آنها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه يهودي گفتند:
«ما معتقديم كه «عُزَيز» پيامبر[۱] پسر خدا است آمدهايم در اين مورد با شما مباحثه كنيم، اگر در اين مباحثه، حق با ما شد، و شما نيز با ما هم عقيده شديد كه در اين جهت بر شما پيشي گرفتهايم و اگر با ما موافقت نكني مجبور هستيم با تو مخالفت و دشمني كنيم».
پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ: آيا شما ميخواهيد من بدون دليل، سخن شما را قبول كنم؟
گروه يهود: نه.
پيامبر: دليل و منطق شما در مورد اينكه «عُزَيز» پسر خدا است چيست؟
گروه يهود: كتاب تورات به طور كلي از ميان رفته بود، و كسي قدرت احياي آن را نداشت، عزير آن را زنده كرد، از اين رو ميگوئيم او پسر خدا است.
پيامبر: اگر اين منطق، دليل بر پسر خدا بودن عُزير باشد، حضرت موسي كه آورندة تورات است، و داراي معجزات بسيار ميباشد كه خود شما به آن اعتراف داريد، سزاوارتر است كه پسر خدا يا بالاتر از آن باشد! پس چرا دربارة موسي كه مقام عاليتر داشت چنين نميگوئيد؟
وانگهي آيا منظور شما از پسر بودن اين است كه او مانند پدران و پسران ديگر از راه ازدواج و آميزش، متولد شده است، در اين صورت شما خدا را همچون يكي از موجودات مادّي و جسماني و محدود جهان قرار دادهايد، لازمة اين سخن اين است كه براي خدا، آفريدگاري تصوّر كنيد و او را محتاج به خالق ديگر بدانيد.
گروه يهود: منظور ما از پسر بودن عُزير، و ولادت، اين معني نيست زيرا همان گونه كه فرموديد اين معني، سر از كفر و جهل بيرون ميآورد، بلكه منظور ما از نظر شرافت و احترام است، چنانكه مثلاً بعضي از علماي ما به يكي از شاگردان ممتاز خود كه ميخواهد او را بر ديگران ترجيح دهد به او ميگويد: «اي پسرم» يا «او پسر من است» معلوم است كه اين پسر بودن، بر اساس آميزش و ولادت نيست زيرا آن شاگرد، بيگانه است و خويشاوندي با استادش ندارد، همچنين خداوند بهعنوان احترام و شرافت عُزير، او را پسر خود خوانده است و ما هم از اين رو به او «پسر خدا» ميگوئيم.
پيامبر: پاسخ شما همان است كه قبلاً گفتم، كه اگر چنين منطقي موجب شود ما عزير را پسر خدا بدانيم، سزوارتر است كسي را كه از عزير بالاتر است مثل حضرت موسي را پسر خدا بدانيم.
خداوند گاهي افراد را به وسيلة دلائل و اقرار خودشان محكوم ميكند، دليل و اقرار شما، حكايت از آن دارد كه شما دربارة موسي ـ عليه السّلام ـ بيش از آنچه دربارة عزير ميگوئيد بگوئيد، شما مثل زديد و گفتيد: يكي از بزرگان و اساتيد به شاگردش كه هيچگونه خويشاوندي با او ندارد از روي احترام ميگويد: «اي پسرم» يا «او پسر من است»، بر اين اساس روا ميداريد كه او به شاگرد محبوبتر ديگرش بگويد: «اين برادر من است» و به ديگري بگويد «اين استاد و شيخ من است» يا «اين پدر و آقاي من است» همة اين تعبيرات بهعنوان شرافت و احترام است، هركه احترام بيشتر دارد، با تعبيرات بالاتر خوانده شود، در اين صورت بايد شما روا بدانيد كه گفته شود: موسي برادر خدا است يا استاد يا مولا و يا پدر خداست زيرا مقام موسي از عزير بالاتر است.
اكنون ميپرسم آيا شما جايز ميدانيد كه موسي ـ عليه السّلام ـ برادر خدا يا پدر يا عمو يا استاد يا مولا و رئيس خدا باشد، و خدا بهعنوان احترام موسي به او بگويد: اي پدرم، اي استادم، اي عمويم، اي رئيسم و….؟
گروه يهود، از پاسخ درماندند، در حالي كه حيران و وازده شده بودند اظهار كردند «اجازه بده در اين باره تحقيق و فكر كنيم!»
پيامبر: البتّه اگر شما با قلبي پاك و خالص و پر از انصاف در اين باره بينديشيد، خداوند شما را به حقيقت راهنمايي خواهد كرد.
اينها در مدينه به حضور پيامبر آمدند، دور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را گرفتند، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با كمال خوشروئي، به آنها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه يهودي گفتند:
«ما معتقديم كه «عُزَيز» پيامبر[۱] پسر خدا است آمدهايم در اين مورد با شما مباحثه كنيم، اگر در اين مباحثه، حق با ما شد، و شما نيز با ما هم عقيده شديد كه در اين جهت بر شما پيشي گرفتهايم و اگر با ما موافقت نكني مجبور هستيم با تو مخالفت و دشمني كنيم».
پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ: آيا شما ميخواهيد من بدون دليل، سخن شما را قبول كنم؟
گروه يهود: نه.
پيامبر: دليل و منطق شما در مورد اينكه «عُزَيز» پسر خدا است چيست؟
گروه يهود: كتاب تورات به طور كلي از ميان رفته بود، و كسي قدرت احياي آن را نداشت، عزير آن را زنده كرد، از اين رو ميگوئيم او پسر خدا است.
پيامبر: اگر اين منطق، دليل بر پسر خدا بودن عُزير باشد، حضرت موسي كه آورندة تورات است، و داراي معجزات بسيار ميباشد كه خود شما به آن اعتراف داريد، سزاوارتر است كه پسر خدا يا بالاتر از آن باشد! پس چرا دربارة موسي كه مقام عاليتر داشت چنين نميگوئيد؟
وانگهي آيا منظور شما از پسر بودن اين است كه او مانند پدران و پسران ديگر از راه ازدواج و آميزش، متولد شده است، در اين صورت شما خدا را همچون يكي از موجودات مادّي و جسماني و محدود جهان قرار دادهايد، لازمة اين سخن اين است كه براي خدا، آفريدگاري تصوّر كنيد و او را محتاج به خالق ديگر بدانيد.
گروه يهود: منظور ما از پسر بودن عُزير، و ولادت، اين معني نيست زيرا همان گونه كه فرموديد اين معني، سر از كفر و جهل بيرون ميآورد، بلكه منظور ما از نظر شرافت و احترام است، چنانكه مثلاً بعضي از علماي ما به يكي از شاگردان ممتاز خود كه ميخواهد او را بر ديگران ترجيح دهد به او ميگويد: «اي پسرم» يا «او پسر من است» معلوم است كه اين پسر بودن، بر اساس آميزش و ولادت نيست زيرا آن شاگرد، بيگانه است و خويشاوندي با استادش ندارد، همچنين خداوند بهعنوان احترام و شرافت عُزير، او را پسر خود خوانده است و ما هم از اين رو به او «پسر خدا» ميگوئيم.
پيامبر: پاسخ شما همان است كه قبلاً گفتم، كه اگر چنين منطقي موجب شود ما عزير را پسر خدا بدانيم، سزوارتر است كسي را كه از عزير بالاتر است مثل حضرت موسي را پسر خدا بدانيم.
خداوند گاهي افراد را به وسيلة دلائل و اقرار خودشان محكوم ميكند، دليل و اقرار شما، حكايت از آن دارد كه شما دربارة موسي ـ عليه السّلام ـ بيش از آنچه دربارة عزير ميگوئيد بگوئيد، شما مثل زديد و گفتيد: يكي از بزرگان و اساتيد به شاگردش كه هيچگونه خويشاوندي با او ندارد از روي احترام ميگويد: «اي پسرم» يا «او پسر من است»، بر اين اساس روا ميداريد كه او به شاگرد محبوبتر ديگرش بگويد: «اين برادر من است» و به ديگري بگويد «اين استاد و شيخ من است» يا «اين پدر و آقاي من است» همة اين تعبيرات بهعنوان شرافت و احترام است، هركه احترام بيشتر دارد، با تعبيرات بالاتر خوانده شود، در اين صورت بايد شما روا بدانيد كه گفته شود: موسي برادر خدا است يا استاد يا مولا و يا پدر خداست زيرا مقام موسي از عزير بالاتر است.
اكنون ميپرسم آيا شما جايز ميدانيد كه موسي ـ عليه السّلام ـ برادر خدا يا پدر يا عمو يا استاد يا مولا و رئيس خدا باشد، و خدا بهعنوان احترام موسي به او بگويد: اي پدرم، اي استادم، اي عمويم، اي رئيسم و….؟
گروه يهود، از پاسخ درماندند، در حالي كه حيران و وازده شده بودند اظهار كردند «اجازه بده در اين باره تحقيق و فكر كنيم!»
پيامبر: البتّه اگر شما با قلبي پاك و خالص و پر از انصاف در اين باره بينديشيد، خداوند شما را به حقيقت راهنمايي خواهد كرد.
[۱]ـ عُزَيز از پيامبران بنياسرائيل بعد از حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ است كه در حملة بختالنصر به بيت المقدس، اسير شد و به شهر بابل (حدود بغداد) تبعيد گرديد، وي در حدود صد سال در زمان سلطنت پادشاهان هخامنشي، در بابل مشغول دعوت و تبليغ و تربيت بنياسرائيل بود.
تا اينكه در سال ۴۵۸ قبل از ميلاد با عدّهاي از بنياسرائيل به اورشليم مسافرت كرد و در آنجا كتاب تورات و احكام آنرا كه در ميان بنياسرائيل به كلي فراموش شده بود و اثري از آن باقي نمانده بود، دوباره زنده و اصلاح كرد، سرانجام در سال ۴۳۰ قبل از ميلاد از دنيا رفت، از آنجا كه يهوديان و بنياسرائيل او را بسيار دوست داشتند، پس از مرگ دربارة او سخنان بسياري گفتند تا حدي كه گفتند: او «پسر خدا» است.
ولي اين عقيده اكنون طرفدار ندارد و از بين رفته است.