تفسير نمونه ج : ۱ص :۵۷
( ۲ )سورة البقرة اين سوره در مدينه نازل شده ، و ( ۲۸۶ ) آيه است
تفسير نمونه ج : ۱ص :۵۸
محتواى سوره بقره
اين سوره كه طولانىترين سورههاى قرآن مجيد است مسلما يكجا نازل نشده ، بلكه در فواصل مختلف ، و به مناسبتهاى نيازهاى گوناگون جامعه اسلامى ، در مدينه نازل گرديده است .
ولى با اين حال جامعيت آن از نظر اصول اعتقادى اسلام و بسيارى از مسائل عملى ( عبادى ، اجتماعى ، سياسى و اقتصادى ) قابل انكار نيست.
چه اينكه در اين سوره:
۱- بحثهائى پيرامون توحيد و شناسائى خدا مخصوصا از طريق مطالعه اسرار آفرينش آمده است.
۲- بحثهائى در زمينه معاد و زندگى پس از مرگ ، مخصوصا مثالهاى حسى آن مانند داستان ابراهيم و زنده شدن مرغها و داستان عزيز.
۳- بحثهائى در زمينه اعجاز قرآن و اهميت اين كتاب آسمانى .
۴- بحثهائى بسيار مفصل و طولانى درباره يهود و منافقان و موضعگيريهاى خاص آنها در برابر اسلام و قرآن ، و انواع كارشكنيهاى آنان در اين رابطه.
۵- بحثهائى در زمينه تاريخ پيامبران بزرگ مخصوصا ابراهيم (عليهالسلام) و موسى (عليهالسلام).
۶- بحثهائى در زمينه احكام مختلف اسلامى از جمله نماز ، روزه ، جهاد در راه خدا ، حج و تغيير قبله ، ازدواج و طلاق ، احكام تجارت و دين ، و قسمت مهمى از احكام ربا و مخصوصا بحثهاى فراوانى در زمينه انفاق در راه خدا ، و همچنين مساله قصاص و تحريم قسمتى از گوشتهاى حرام و قمار و شراب و بخشى از احكام وصيت و مانند آن .
تفسير نمونه ج : ۱ص :۵۹
و اما نامگذارى اين سوره به البقره به خاطر داستانى است در مورد گاو بنى اسرائيل كه شرح آن در آيات ۶۷ تا ۷۳ به خواست خدا خواهد آمد.
فضيلت اين سوره
در فضيلت اين سوره روايات پر اهميتى در منابع اسلامى نقل شده است : از جمله مرحوم طبرسى در مجمع البيان از پيامبر اكرم (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) چنين نقل مىكند كه پرسيدند : اى سورة القرآن افضل ؟ قال : البقرة ، قيل اى آية البقرة افضل ؟ قال آية الكرسى : كداميك از سورههاى قرآن ازهمه برتر است ؟ فرمود : سوره بقره ، عرض كردند كدام آيه از آيات سوره بقره افضل است ؟ فرمود : آية الكرسى.
افضليت اين سوره ظاهرا به خاطر جامعيت آنست ، و افضل بودن آية الكرسى به خاطر محتواى توحيدى خاص آن مىباشد كه به خواست خدا در تفسير آن خواهد آمد.
و اين منافات ندارد كه بعضى از سورههاى ديگر قرآن از جهات ديگرى برترى داشته باشند ، چرا كه از ديدگاههاى مختلف به آنها نظر شده است.
و نيز از امام على بن الحسين (عليهماالسلام) از پيامبر اكرم (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده است كه فرمود : كسى كه چهارآيه از آغاز سوره بقره و آية الكرسى و دو آيه بعد از آن و سه آيه از آخر آن را بخواند هرگز در جان و مال خود ناخوشآيندى نخواهد ديد ، و شيطان به او نزديك نمىشود ، و قرآن را فراموش نخواهد كرد.
در اينجا لازم مىدانيم كه اين حقيقت مهم را تكرار كنيم ، كه ثوابها و فضيلتها و پاداشهاى مهمى كه براى تلاوت قرآن يا سورهها و آيات خاصى نقل
تفسير نمونه ج : ۱ص :۶۰
شده هرگز مفهومش اين نيست كه انسان آنها را به صورت اوراد بخواند و تنها به گردش زبان قناعت كند.
بلكه خواندن قرآن براى فهميدن ، و فهميدن براى انديشيدن ، و انديشيدن براى عمل است .
اتفاقا هر فضيلتى درباره سورهاى يا آيهاى ذكر شده تناسب بسيار زيادى با محتواى آن سوره يا آيه دارد.
مثلا در فضيلت سوره نور چنين مىخوانيم كه هر كس بر آن مداومت كند خداوند او و فرزندانش را از آلودگى به زنا حفظ مىكند.
اين به خاطر آنست كه محتواى سوره نور دستورات مهمى در زمينه مبارزه با انحرافات جنسى دارد : دستور به تسريع ازدواج افراد مجرد ، دستور به حجاب ، دستور به ترك چشمچرانى و نگاههاى هوسآلود ، دستور به ترك شايعهپراكنى و نسبتهاى ناروا ، و بالاخره دستور به اجراى حد شرعى درباره زنان و مردان زنا كار .
بديهى است اگر محتواى اين سوره در جامعه يا خانوادهاى پياده شود آلودگى به زنا نخواهد بود.
همچنين آياتى از سوره بقره كه در بالا اشاره شد و اتفاقا همه در زمينه توحيد و ايمان به غيب ، و خداشناسى و پرهيز از وسوسههاى شيطانى است ، اگر كسى بخواند و محتواى آنرا در عمق جانش پياده كند ، مسلما آن فضائل را خواهد داشت.
درست است كه خواندن قرآن به هر حال ثواب دارد ، ولى ثواب اصلى و اساس و آثار سازنده هنگامى خواهد بود كه مقدمهاى براى انديشه و عمل باشد.
تفسير نمونه ج : ۱ص : ۶۱
سورة البقرة
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الم(1) ذَلِك الْكتَب لا رَيْبفِيهِهُدًى لِّلْمُتَّقِينَ(2)
ترجمه:
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
۱- الم.
۲- اين كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد ، و مايه هدايت پرهيزكاران است.
تفسير:تحقيق درباره حروف مقطعه قرآن
در آغاز بيست و نه سوره از سورههاى قرآن با حروف مقطعه برخورد مىكنيم و چنانكه از نامش پيدا است اين حروف حروفى بريده از هم به نظر مىرسد ، و كلمه مفهومى را ظاهرا نمىسازد.
حروف مقطعه قرآن هميشه جزء كلمات اسرار آميز قرآن محسوب مىشده ، و مفسران براى آن تفسيرهاى متعددى ذكر كردهاند ، و با گذشت زمان و تحقيقات جديد دانشمندان تفسيرهاى تازهاى براى آن پيدا مىشود .
جالب اينكه در هيچيك از تواريخ نديدهايم كه عرب جاهلى و مشركان وجود
تفسير نمونه ج : ۱ص :۶۲
حروف مقطعه را در آغاز بسيارى از سورههاى قرآن بر پيغمبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) خرده بگيرند ، و آن را وسيلهاى براى استهزاء و سخريه قرار دهند ، و اين خود مىرساند كه گويا آنها نيز از اسرار وجود حروف مقطعه كاملا بىخبر نبودهاند.
به هر حال از ميان اين تفاسير چند تفسير است كه از همه مهمتر و معتبرتر به نظر مىرسد ، و هماهنگ با آخرين تحقيقاتى است كه در اين زمينه به عمل آمده ، و ما اين چند تفسير را به تدريج در آغاز اين سوره ، و سوره آل عمران ، و سوره اعراف به خواست خدا بيان خواهيم كرد ، اكنون به مهمترين آنها در اينجا مىپردازيم : اين حروف اشاره به اين است كه اين كتاب آسمانى با آن عظمت و اهميتى كه تمام سخنوران عرب و غير عرب را متحير ساخته ، و دانشمندان را از معارضه با آن عاجز نموده است ، از نمونه همين حروفى است كه در اختيار همگان قرار دارد در عين اينكه قرآن از همان حروف الف باء و كلمات معمولى تركيب يافته ، به قدرى كلمات آن موزون است و معانى بزرگى در بر دارد ، كه در اعماق دل و جان انسان نفوذ مىكند ، روح را مملو از اعجاب و تحسين مىسازد ، و افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مىنمايد ، جملهبنديهاى مرتب و كلمات آن در بلندترين پايه قرار گرفته و معانى بلند را در قالب زيباترين الفاظ مىريزد ، كه همانند و نظير ندارد .
فصاحت و بلاغت قرآن بر كسى پوشيده نيست ، اين گفته صرف ادعا نمىباشد زيرا آفريدگار جهان همان كسى كه اين كتاب را بر پيامبر نازل كرده همه انسانها را دعوت به مقابله به مثل نموده است و از آنها خواسته كه همانند آن ، يا لااقل يك سوره مثل آنرا ، بياورند ، او دعوت نموده است كه عموم جهانيان ( جن و انس ) با همكارى و هم فكرى اگر مىتوانند مانند آنرا بياورند اما همه عاجز و ناتوان ماندند ، و اين نشان مىدهد كه مولود فكر آدمى نيست .
تفسير نمونه ج : ۱ص :۶۳
درست همانطور كه خداوند بزرگ از خاك ، موجوداتى همچون انسان ، با آن ساختمان شگفتانگيز ، و انواع پرندهگان زيبا ، و جانداران متنوع ، و گياهان و گلهاى رنگارنگ ، مىآفريند و ما از آن كاسه و كوزه ومانند آن مىسازيم ، همچنين خداوند از حروف الفبا و كلمات معمولى ، مطالب و معانى بلند را در قالب الفاظ زيبا و كلمات موزون ريخته و اسلوب خاصى در آن بكار برده كه همه انگشت حيرت به دندان گرفتهاند ، آرى همين حروف در اختيار انسانها نيز هست ولى توانائى ندارند كه تركيبها و جملهبنديهائى بسان قرآن ابداع كنند.
عصر طلائى ادبيات عرب
جالب توجه اينكه : عصر جاهليت يك عصر طلائى از نظر ادبيات بود ، همان اعراب باديهنشين ، همان پا برهنهها و نيمه وحشىها با تمام محروميتهاى اقتصادى و اجتماعى دلهائى سرشار از ذوق ادبى وسخن سنجى داشتند ، به طورى كه امروز ، اشعارى كه يادگار آن دوران طلائى است ، از اصيلترين و پرمايهترين اشعار عرب محسوب مىشود ، و ذخائر گرانبهائى براى علاقمندان ادبيات عربى اصيل است ، اين خود بهترين دليل براى نبوغ ادبى و ذوق سخنپرورى اعراب در آن دوران مىباشد.
عربها در زمان جاهليت يك بازار بزرگ سال به نام بازار عكاظ داشتند كه در عين حال يك مجمع مهم ادبى و كنگره سياسى و قضائى نيز محسوب مىباشد.
در اين بازار علاوه بر فعاليتهاى اقتصادى عاليترين نمونههاى نظم و نثر عربى از طرف شعراء و سخنسرايان توانا ، دراين كنگره بزرگ عرضه مىگرديد ، و بهترين آنها به عنوان شعر سال انتخاب مىشد كه هفت قطعه ( يا ده قطعه ) آن به نام سبعه يا عشره معلقه معروف است ، و البته موفقيت در اين مسابقه بزرگ ادبى افتخار بزرگى براى سراينده آن شعر و قبيلهاش بود.
تفسير نمونه ج : ۱ص :۶۴
در چنان عصرى قرآن آنها را دعوت به مقابله به مثل كرد و همه از آوردن مانند آن اظهار عجز كردند ، و در برابر آن زانو زدند ( شرح بيشتر در زمينه تحدى قرآن و ناتوان ماندن از آوردن مثل آن را ذيل آيه ۲۳ همين سوره خواهيد خواند).
شاهد گويا
گواه زنده اين تفسير براى حروف مقطعه حديثى است كه از على بن الحسين (عليهماالسلام) امام سجاد (عليهالسلام) رسيده است آنجا كه مىفرمايد : كذب قريش و اليهود بالقرآن و قالوا هذا سحر مبين ، تقوله ، فقال الله : الم ذلك الكتاب … : اى يا محمد هذا الكتاب الذى انزلته اليك هو الحروف المقطعة التى منها الف و لام و م و هو بلغتكم و حروف هجائكم فاتوا بمثله ان كنتم صادقين … : قريش و يهود به قرآن نسبت ناروا دادند گفتند : قرآن سحر است ، آن را خودش ساخته و به خدا نسبت داده است ، خداوند به آنها اعلام فرمود : الم ذلك الكتاب يعنى : اى محمد كتابى كه بر تو فرو فرستاديم از همين حروف مقطعة ( الف – لام – م ) و مانند آن است كه همان حروف الفباى شما است .
شاهد ديگر : حديثى است كه از امام على ابن موسى الرضا (عليهماالسلام) رسيده است آنجا كه مىفرمايد : … ثم قال ان الله تبارك و تعالى انزل هذا القرآن بهذه الحروف التى يتداولها جميع العرب ثم قال : قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن … … خداوند بزرگ قرآن را نازل فرمود با همين حروفى كه جميع عرب با آن تكلم مىكنند ، سپس فرمود : بگو اگر انس و جن با هم همكارى كنند كه مثل قرآن را بياورند توانائى بر آن را ندارند … .
تفسير نمونه ج : ۱ص :۶۵
نكته ديگرى كه اين نظريه را درباره معنى حروف مقطعه قرآن تائيد مىكند اين است كه در ۲۴ مورد از آغاز سورههائى كه با اين حروف شروع شده است ، بلافاصله سخن از قرآن و عظمت آن به ميان آمده ، اين خود نشان مىدهد كه ارتباطى ميان اين دو ، ( حروف مقطعه و عظمت قرآن ) موجود است.
اينك چند نمونه از آنها را در اينجا مىآوريم :
۱- الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير ( هود : ۱ – ۲)
۲- طس تلك آيات القرآن و كتاب مبين ( نمل – ۱ و ۲).
۳- الم تلك آيات الكتاب الحكيم ( لقمان – ۱ و ۲).
۴- المص كتاب انزل اليك ( اعراف – ۱ و ۲).
در تمام اين موارد و موارد بسيار ديگر از آغاز سورههاى قرآن پس از ذكر حروف مقطعه سخن از قرآن به ميان آمده ، و از عظمت آن بحث شده است.
بعد از بيان حروف مقطعه قرآن اشاره به عظمت اين كتاب آسمانى كرده مىگويد : اين همان كتاب با عظمت است كه هيچگونه ترديد در آن وجود ندارد ( ذلك الكتاب لا ريب فيه).
اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه خداوند به پيامبر خويش وعده داده كتابى براى راهنمائى انسانها بر او نازل كند كه براى همه حق طلبان مايه هدايت و براى حقيقتجويان جاى ترديد در آن نباشد ، و اكنون به وعده خود وفا كرده است .
اما اينكه مىگويد هيچگونه شك و ترديد در آن وجود ندارد اين يك ادعا نيست بلكه منظور اين است كه محتواى قرآن آنچنان است كه خود شهادت بر حقانيت خويش مىدهد ، و همچون طبله عطار است خاموش و هنرنماى و به تعبير ديگر : آنچنان آثار صدق و عظمت و انسجام و استحكام و عمق معانى و شيرينى
تفسير نمونه ج : ۱ص :۶۶
و فصاحت لغات و تعبيرات در آن نمايان است كه هر گونه وسوسه و شك را از خود دور مىكند ، و مصداق آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است مىباشد .
جالب اينكه گذشت زمان نه تنها طراوت آن را نمىكاهد ، بلكه با پيشرفت علوم و برداشته شدن پرده از روى اسرار كائنات حقائق قرآن روشنتر مىگردد ، و هر قدر علم به سوى تكامل پيش مىرود درخشش اين آيات بيشتر مىشود.
اين يك ادعا نيست ، واقعيتى است كه به خواست خدا در لابلاى همين كتاب تفسير به آن پى خواهيم برد.
نكتهها:
۱- چرا اشاره به دور ؟
-مىدانيم كلمه ذلك در لغت عرب اسم اشاره بعيد است ، بنابر اين ذلك الكتاب مفهومش آن كتاب است ، در حالى كه در اينجا بايد از اشاره به نزديك استفاده مىشد ، و هذا الكتاب مىگفت چرا كه قرآن در دسترسى مردم قرار گرفته بود .
اين به خاطر آن است كه گاهى از اسم اشاره بعيد براى بيان عظمت چيز يا شخصى استفاده مىشود ، يعنى آنقدر مقام آن بالا است كه گوئى در نقطه دور دستى در اوج آسمانها ، قرار گرفته است ، در تعبيرات فارسى نيز نظير آن را داريم فى المثل در حضور افراد بزرگ مىگوئيم : اگر آن سرور اجازه دهند چنين كار را مىكنيم.
در حالى كه بايد اين سرور گفته شود ، اين تنها براى بيان عظمت و بلندى مقام است.
در بعضى ديگر از آيات قرآن تعبير به تلك شده كه آنهم اشاره بعيد است مانند تلك آيات الكتاب الحكيم ( لقمان آيه ۲ ) .
۲- معنى كتاب
-كتاب به معنى مكتوب و نوشته شده است ، و بدون ترديد منظور از كتاب در آيه مورد بحث قرآن مجيد است.
تفسير نمونه ج : ۱ص :۶۷
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه مگر تمام قرآن در آن روز نوشته شده بود ؟ در پاسخ اين سؤال مىگوئيم نوشته شدن تمام قرآن لازم نيست ، چرا كه قرآن هم به كل اين كتاب گفته مىشود و هم به اجزاء آن.
به علاوه كتاب گاهى به معنى وسيعترى اطلاق مىشود به معنى مطالبى كه درخور نوشتن است و به صورت مكتوب بيرون خواهد آمد ، هر چند تا آن زمان نوشته نشده باشد ، در سوره ص آيه ۲۹ مىخوانيم : كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته : اين كتابى است كه بر تو نازل كرديم ، كتابى است پر بركت تا مردم در آيات آن بينديشند مسلم است كه قرآن قبل از نزولش به صورت نوشتهاى در ميان انسانها وجود نداشت .
اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به كتاب اشاره به مكتوب بودنش در لوح محفوظ باشد ( درباره لوح محفوظ در جاى خود بحث خواهيم كرد).
۳- هدايت چيست ؟
كلمه هدايت در قرآن در مورد فراوانى استعمال شده است ولى ريشه و اساس همه آنها به دو معنى بازگشت مىكند :
۱- هدايت تكوينى كه در تمام موجودات جهان وجود دارد ( منظور از هدايت تكوينى رهبرى موجودات به وسيله پروردگار زير پوشش نظام آفرينش و قانونمنديهاى حساب شده جهان هستى است).
قرآن مجيد در اين زمينه از زبان موسى (عليهالسلام) مىگويد : ربنا الذى اعطى كل شيىء خلقه ثم هدى : پروردگار ما همان كسى است كه همه چيز را آفريد و سپس آن را هدايت كرد ( طه – ۵۰).
۲- هدايت تشريعى كه به وسيله پيامبران و كتابهاى آسمانى انجام
تفسير نمونه ج : ۱ص :۶۸
مىگيرد و انسانها با تعليم و تربيت آنان در مسير تكامل پيش مىروند ، شاهد آن نيز در قرآن فراوان است از جمله مىخوانيم : و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا : آنها را راهنمايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مىكنند ( انبياء – ۷۳ ) .
۴- چرا هدايت قرآن ويژه پرهيزكاران است ؟
مسلمان قرآن براى هدايت همه جهانيان نازل شده ، ولى چرا در آيه فوق هدايت قرآن مخصوص پرهيزكاران معرفى گرديده ؟ علت آن اين است كه تا مرحلهاى از تقوا در وجود انسان نباشد ( مرحله تسليم در مقابل حق و پذيريش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت است ) محال است انسان از هدايت كتابهاى آسمانى و دعوت انبياء بهره بگيرد .
به تعبير ديگر : افراد فاقد ايمان دو گروهند : گروهى هستند كه در جستجوى حقند و اين مقدار از تقوا در دل آنها وجود دارد كه هر جا حق را ببينند پذيرا مىشوند.
گروه ديگرى افراد لجوج و متعصب و هوا پرستى هستند كه نه تنها در جستجوى حق نيستند بلكه هر جا آن را بيابند براى خاموشكردنش تلاش مىكنند.
مسلما قرآن و هر كتاب آسمانى ديگر تنها به حال گروه اول مفيد بوده و هست و گروه دوم از هدايت آن بهرهاى نخواهند گرفت.
و باز به تعبير ديگر : علاوه بر فاعليت فاعل قابليتقابل نيز شرط است ، هم در هدايت تكوينى و هم در هدايت تشريعى.
زمين شورهزار هرگز سنبل بر نيارد ، اگر چه هزاران مرتبه باران بر آن ببارد ، بلكه بايد زمين آماده باشد تا از قطرات زنده كننده باران بهره گيرد.
سرزمين وجود انسانى نيز تا از لجاجت و عناد و تعصب پاك نشود ، بذر هدايت را نمىپذيرد ، و لذا خداوند مىفرمايد : قرآن هادى و راهنماى متقيان است.
تفسير نمونه ج : ۱ص :۶۹
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ ممَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ(3) وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَا أُنزِلَ إِلَيْك وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِك وَ بِالاَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(4) أُولَئك عَلى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْوَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(5)
ترجمه:
۳- (پرهيزكاران ) آنها هستند كه به غيب ( آنچه از حس پوشيده و پنهان است ) ايمان مىآورند ، و نماز را بر پا مىدارند و از تمام نعمتها و مواهبى كه به آنها روزى دادهايم انفاق مىكنند.
۴-آنها به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو ( بر پيامبران پيشين نازل گرديده ) ايمان مىآورند ، و به رستاخيز يقين دارند.
۵- آنان را خداوند هدايت كرده ، و آنها رستگارانند .
تفسير:آثار تقوا در روح و جسم انسان
قرآن در آغاز اين سوره ، مردم را در ارتباط با برنامه و آئين اسلام به سه گروه متفاوت تقسيم مىكند :
۱- متقين ( پرهيزكاران ) كه اسلام را در تمام ابعادش پذيرا گشتهاند.
۲- كافران كه درست در نقطه مقابل گروه اول قرار گرفته و به كفر
تفسير نمونه ج : ۱ص :۷۰
خود معترفند و از گفتار و رفتار خصمانه در برابر اسلام ابا ندارند.
۳- منافقان كه داراى دو چهرهاند ، با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف ، مخالف اسلامند ، البته چهره اصلى آنها همان چهره كفر است ولى تظاهرات اسلامى نيز دارند .
بدون شك زيان اين گروه براى اسلام بيش از گروه دوم است و به همين سبب خواهيم ديد كه قرآن با آنها برخورد شديدترى دارد.
البته اين موضوع مخصوص اسلام نيست ، تمام مكتبهاى جهان با اين سه گروه روبرو هستند ، يا مؤمن به آن مكتب ، يا مخالف آشكار ، و يا منافق محافظه كار ، و نيز اين مساله اختصاص به زمان معينى ندارد ، بلكه در همه ادوار جهان بوده است.
در آيات مورد بحث سخن از گروه اول است ، ويژگيهاى آنها را از نظر ايمان و عمل در پنج عنوان مطرح ميكند ( ايمان به غيب – اقامهنماز – انفاق از همه مواهب – ايمان به دعوت همه انبياء و ايمان به رستاخيز).
۱- ايمان به غيب
نخست مىگويد : آنها كسانى هستند كه ايمان به غيب دارند ( الذين يؤمنون بالغيب).
غيب و شهود دو نقطه مقابل يكديگرند ، عالم شهود عالم محسوسات است ، و جهان غيب ، ماوراء حس ، زيرا غيب در اصل به معنى چيزى است كه پوشيده و پنهان است و چون عالم ماوراء محسوسات از حس ما پوشيده است به آن غيب گفته مىشود ، در قرآن كريم مىخوانيم عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم : خداوندى كه به غيب و شهود ، پنهان و آشكار دانا است و او است خداوند بخشنده و رحيم ( حشر – ۲۲ ) .
ايمان به غيب درست نخستين نقطهاى است كه مؤمنان را از غير آنها جدا
تفسير نمونه ج : ۱ص :۷۱
مىسازد و پيروان اديان آسمانى را در برابر منكران خدا و وحى و قيامت قرار مىدهد و به همين دليل نخستين ويژگى پرهيزكاران ايمان به غيب ذكر شده است.
مؤمنان مرز جهان ماده را شكافته ، و خويش را از چهار ديوارى آن گذراندهاند ، آنها با اين ديد وسيع با جهان فوقالعاده بزرگترى ارتباط دارند در حالى كه مخالفان آنها اصرار دارند انسان را همچون حيوانات در چهار ديوارى جهان ماده محدود كنند ، و اين سير قهقرائى را تمدن و پيشرفت و ترقى نام مىنهند ! در مقايسه درك و ديد اين دو ، به اينجا مىرسيم كه مؤمنان به غيب عقيده دارند جهان هستى از آنچه ما با حس خود درك مىكنيم بسيار بزرگتر و وسيعتر است ، سازنده اين عالم آفرينش ، علم و قدرتى بى انتها ، و عظمت و ادراكى بى نهايت دارد ، او ازلى و ابدى است .
و عالم را طبق يك نقشه بسيار حساب شده و دقيق پىريزى كرده ، در جهان انسانها ، روح انسانى فاصله زيادى ميان آنان و حيوانات ايجاد كرده ، مرگ به معنى فنا و نابودى نيست ، بلكه يكى از مراحل تكاملى انسان و دريچهاى است به جهان وسيعتر و پهناورتر .
در حالى كه يك فرد مادى معتقد است جهان هستى محدود است به آنچه ما مىبينيم و علوم طبيعى براى ما ثابت كرده است : قوانين طبيعت يك سلسله قوانين جبرى است كه بدون هيچگونه نقشه و برنامهاى پديد آورنده اين جهان است ، نيروى خلاقه عالم حتى به اندازه يك كودك خردسال هم عقل و شعور ندارد ، بشر جزئى از طبيعت است و پس از مرگ همه چيز پايان مىگيرد ، بدن او متلاشى مىگردد ، و اجزاى آن بار ديگر به مواد طبيعى مىپيوندند ، بقائى براى انسان نيست و ميان او و حيوان چندان فاصلهاى وجود ندارد .
آيا اين دو انسان با اين دو طرز تفكر با هم قابل مقايسهاند ؟ ! آيا خط سير زندگى و رفتار آنها در اجتماع يكسان است.
تفسير نمونه ج : ۱ص :۷۲
اولى نمىتواند از حق و عدالت و خير خواهى و كمك به ديگران صرف نظر كند ، و دومى دليلى براى هيچگونه از اين امور نمىبيند ، مگر آنچه در زندگى مادى او براى امروز يا فردا اثر داشته باشد ، به همين دليل در دنياى مؤمنان راستين برادرى است و تفاهم ، پاكى است و تعاون ، در حالى كه در دنيائى كه ماديگرى بر آن حكومت مىكند ، استعمار است و استثمار ، و خونريزى است و غارت و چپاول ، و اگر مىبينيم قرآن نقطه شروع تقوى را در آيات فوق ، ايمان به غيب دانسته دليلش همين است .
در اينكه آيا ايمان به غيب در اينجا تنها اشاره به ايمان به ذات پاك پروردگار است ، و يا غيب در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه عالم وحى و رستاخيز و جهان فرشتگان و به طور كلى آنچه ماوراى حس است شامل مىشود ، در ميان مفسران بحث است.
از آنچه در بالا گفتيم كه ايمان به جهان ماوراء حس ، نخستين نقطه جدائى مؤمنان از كافران است روشن مىشود كه غيب در اينجا داراى همان مفهوم وسيع كلمه مىباشد ، به علاوه تعبير آيه مطلق است ، و هيچگونه قيدى در آن وجود ندارد كه به معنى خاصى محدودش كنيم .
و اگر مىبينيم در بعضى از روايات اهلبيت (عليهمالسلام) غيب در آيه فوق تفسير به امام غائب حضرت مهدى سلام الله عليه شده كه به عقيده ما هم اكنون زنده است و از ديدهها پنهان مىباشد ، منافاتى با آنچه در بالا گفتيم ندارد ، چرا كه رواياتى كه در تفسير آيات وارد شده و نمونههاى فراوانى از آن را بعدا ملاحظه خواهيد كرد غالبا مصداقهاى خاصى را بيان مىكند ، بى آنكه به آن مصداق محدود باشد ، روايات فوق در حقيقت مىخواهد وسعت معنى ايمان به غيب و شمول آن را حتى نسبت به امام غائب (عليهالسلام) مجسم كند ، حتى مىتوان گفت ايمان به غيب
تفسير نمونه ج : ۱ص :۷۳
معنى وسيعى دارد كه ممكن است با گذشت زمان حتى مصداقهاى تازهاى پيدا كند.
۲- ارتباط با خدا
ويژگى ديگر پرهيزگاران آنست كه : نماز را بر پا مىدارند ( و يقيمون الصلوة).
نماز كه رمز ارتباط با خدا است ، مؤمنانى را كه به جهان ماوراء طبيعت راه يافتهاند در يك رابطه دائمى و هميشگى با آن مبدء بزرگ آفرينش نگه مىدارد آنها تنها در برابر خدا سر تعظيم خم مىكنند ، و تنها تسليم آفريننده بزرگ جهان هستى هستند ، و به همين دليل ديگر خضوع در برابر بتها ، و يا تسليم شدن در برابر جباران و ستمگران ، در برنامه آنها وجود نخواهد داشت .
چنين انسانى احساس مىكند از تمام مخلوقات ديگر فراتر رفته ، و ارزش آن را پيدا كرده كه با خدا سخن بگويد ، و اين بزرگترين عامل تربيت او است.
كسى كه شبانه روز حد اقل پنج بار در برابر خداوند قرار مىگيرد ، و با او به راز و نياز مىپردازد ، فكر او ، عمل او ، گفتار او ، همه خدائى مىشود ، و چنين انسانى چگونه ممكن است بر خلاف خواست او گام بردارد ( مشروط بر اينكه راز و نيازش به درگاه حق ، از جان و دل سرچشمه گيرد و با تمام قلب رو به درگاهش آورد ) .
۳ -ارتباط با انسانها
آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزديك و مستمرى با خلق خدا دارند ، و به همين دليل سومين ويژگى آنها را قرآن چنين بيان مىكند : و از تمام مواهبى كه به آنها روزى دادهايم انفاق مىكنند ( و مما رزقناهم ينفقون).
تفسير نمونه ج : ۱ص :۷۴
قابل توجه اينكه قرآن نمىگويد : من اموالهم ينفقون ( از اموالشان انفاق مىكنند ) بلكه مىگويد مما رزقناهم ( از آنچه به آنها روزى داديم ) و به اين ترتيب مساله انفاق را آنچنان تعميم مىدهد كه تمام مواهب مادى و معنوى را در بر مىگيرد .
بنابر اين مردم پرهيزگار آنها هستند كه نه تنها از اموال خود ، بلكه از علم و عقل و دانش و نيروهاى جسمانى و مقام و موقعيت اجتماعى خود ، و خلاصه از تمام سرمايههاى خويش به آنها كه نياز دارند مىبخشند ، بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشند.
نكته ديگر اينكه : انفاق يك قانون عمومى در جهان آفرينش و مخصوصا در سازمان بدن هر موجود زنده است ، قلب انسان تنها براى خود كار نمىكند ، بلكه از آنچه دارد به تمام سلولها انفاق مىكند ، مغز و ريه و ساير دستگاههاى بدنانسان ، همه از نتيجه كار خود دائما انفاق مىكنند ، و اصولا زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد.
ارتباط با انسانها در حقيقت نتيجه ارتباط و پيوند با خدا است ، انسانى كه به خدا پيوسته و به حكم جمله مما رزقناهم همه روزيها و مواهب را از خدا مىداند ، نه از ناحيه خودش ، عطاى خداوند بزرگى مىداند كه چند روزى اين امانت را نزد او گذاشته ، نه تنها از انفاق و بخشش در راه او ناراحت نمىشود ، بلكه خوشحال است ، چرا كه مال خدا را به بندگان او داده ، اما نتائج و بركات مادى و معنويش را براى خود خريده است ، اين طرز تفكر ، روح انسان را از بخل و حسد پاك مىكند ، و جهان تنازع بقا را به دنياى تعاون تبديل مىسازد دنيائى كه هر كس در آن خود را مديون مىداند كه از مواهبى كه دارد در اختيار
تفسير نمونه ج : ۱ص :۷۵
همه نيازمندان بگذارد ، همچون آفتاب نورافشانى كند بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشد.
جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليهالسلام) مىخوانيم كه در تفسير جمله و مما رزقناهم ينفقون فرمود : ان معناه و مما علمناهم يبثون : مفهوم آن اين است از علوم و دانشهائى كه به آنها تعليم دادهايم نشر مىدهند ، و به نيازمندان مىآموزند ( ۱ ) .
بديهى است مفهوم اين سخن آن نيست كه انفاق مخصوص به علم است ، بلكه چون غالبا نظرها در مساله انفاق متوجه انفاق مالى مىشود ، امام با ذكر اين نوع انفاق معنوى مىخواهد گستردگى مفهوم انفاق را روشن سازد.
ضمنا از اينجا به خوبى روشن مىشود كه انفاق در آيه مورد بحث خصوص زكات واجب ، يا اعم از زكات واجب و مستحب نيست ، بلكه معنى وسيعى دارد كه هر گونه كمك بلاعوضى را در بر مىگيرد.
۴- ويژگى ديگر پرهيزكاران ايمان به تمام پيامبران و برنامههاى الهى است ، قرآن مىگويد : آنها كسانى هستند كه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان دارند ( و الذين يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك ) .
و به اين ترتيب نه تنها اختلافى از نظر اصول و اساس در دعوت انبياء نمىبينند بلكه آنها را معلمان و مربيان هماهنگى مىدانند كه يكى پس از ديگرى در اين آموزشگاه بزرگ جهان انسانيت براى پيش بردن انسانها در سير تكامليشان گام مىگذارند آنها نه تنها اديان آسمانى را مايه تفرقه و نفاق نمىشمرند ، بلكه با توجه به وحدت اصولى آنها ، وسيلهاى براى ارتباط و پيوند ميان انسانها مىدانند.
تفسير نمونه ج : ۱ص:۷۶
كسانى كه داراى اين درك و ديد باشند ، روح خود را از تعصب پاك مىسازند و به آنچه همه پيامبران الهى براى هدايت و تكامل انسانها آوردهاند ، ايمان پيدا مىكنند ، همه هاديان و راهنمايان راه توحيد را محترم ميشمرند.
البته ايمان به دستورات پيامبران پيشين مانع از آن نخواهد بود كه فكر و عمل خود را با آئين آخرين پيامبر كه آخرين حلقه سلسله تكاملى اديان است تطبيق دهند چرا كه اگر غير از اين كنند در مسير تكامل خود گامى به عقب برداشتهاند.
۵ -ايمان به رستاخيز آخرين صفتى است كه در اين سلسله از صفات براى پرهيزگاران بيان شده است آنها به آخرت قطعا ايمان دارند ( و بالاخرة هم يوقنون ) .
آنها يقين دارند كه انسان ، مهمل و عبث و بىهدف آفريده نشده ، آفرينش براى او خط سيرى تعيين كرده است كه با مرگ هرگز پايان نمىگيرد ، چرا كه اگر در همينجا همه چيز ختم مىشد مسلما اين همه غوغا براى اين چند روز زندگى ، عبث و بيهوده بود.
او اعتراف دارد كه عدالت مطلق پروردگار در انتظار همگان است و چنان نيست كه اعمال ما در اين جهان ، بىحساب و پاداش باشد.
اين اعتقاد به او آرامش مىبخشد ، از فشارهائى كه در طريق انجام مسئوليتها بر او واردمىشود نه تنها رنج نمىبرد بلكه از آن استقبال مىكند ، همچون كوه در برابر حوادث مىايستد ، در برابر بىعدالتيها تسليم نمىشود ، و مطمئن است كوچكترين عمل نيك و بد پاداش و كيفر دارد ، بعد از مرگ به جهانى وسيعتر كه خالى از هر گونه ظلم و ستم است انتقال مىيابد و از رحمت وسيع و الطاف پروردگار بزرگ بهرهمند مىشود.
ايمان به آخرت ، يعنى شكافتن ديوار عالم ماده ، و ورود در محيطى عاليتر
تفسير نمونه ج : ۱ص :۷۷
و والاتر كه اين جهان ، مزرعهاى براى آن ، و آموزشگاهى براى آمادگى هر چه بيشتر در برابر آن ، محسوب مىشود ، حيات و زندگى اين جهان هدف نهائى نيست بلكه جنبه مقدماتى دارد ، و دوران سازندگى براى جهان ديگر است .
زندگى در اين جهان همچون زندگى دوران جنينى است كه هرگز هدف آفرينش انسان آن نبوده ، بلكه يك دوران تكاملى است براى زندگى ديگرى ، ولى تا اين چنين سالم و دور از هر گونه عيب متولد نشود در زندگى بعد از آن خوشبخت و سعادتمند نخواهد بود.
ايمان به رستاخيز اثر عميقى در تربيت انسانها دارد ، به آنها شهامت و شجاعت مىبخشد ، زيرا بر اساس آن ، اوج افتخار در زندگى اين جهان ، شهادت در راه يك هدف مقدس الهى است كه آن محبوبترين اشياء براى فرد با ايمان و آغازى است براى يك زندگى ابدى و جاودانى .
ايمان به قيامت انسانرا در برابر گناه كنترل مىكند ، و به تعبير ديگر گناهان ما با ايمان به خدا و آخرت نسبت معكوس دارند ، به هر نسبت كه ايمان قويتر باشد گناه كمتر است ، در سوره ص آيه ۲۶ مىخوانيم خداوند به داود مىفرمايد : و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب : از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از مسير الهى گمراه مىسازد ، كسانى كه از طريق الهى گمراه شوند عذاب دردناكى دارند ، چرا كه روز قيامت را فراموش كردند آرى اين فراموشى روز جزا ، سرچشمه انواع طغيانها و ستمها و گناهان است و آنها هم سرچشمه عذاب شديد .
آخرين آيه مورد بحث ، اشارهاى است به نتيجه و پايان كار مؤمنانى كه صفات پنجگانه فوق را در خود جمع كردهاند ، مىگويد : اينها بر مسير هدايت پروردگارشان هستند ( اولئك على هدى من ربهم).
تفسير نمونه ج : ۱ص :۷۸
و اينها رستگارانند ( و اولئك هم المفلحون).
در حقيقت هدايت آنها و همچنين رستگاريشان از سوى خدا تضمين شده است و تعبير به من ربهم اشاره به همين حقيقت است.
جالب اينكه مىگويد : على هدى من ربهم اشاره به اينكه هدايت الهى همچون مركب راهوارى است كه آنها بر آن سوارند ، و به كمك اين مركب به سوى رستگارى و سعادت پيش مىروند ( زيرا مىدانيم كلمه على معمولا در جائى به كار مىرود كه مفهوم تسلط و علو و استيلاء را مىرساند).
ضمنا تعبير به هدى ( به صورت نكره ) اشاره به عظمت هدايتى است كه از ناحيه خداوند شامل حال آنها مىشود ، يعنى آنها هدايتى بس عظيم دارند.
و نيز تعبير به هم المفلحون با توجه به آنچه در علم معانى و بيان گفته شده دليل بر انحصار است ، يعنى تنها راه رستگارى راه اين گروه است كه با كسب پنج صفت ويژه مشمول هدايت الهى گشتهاند .
نكتهها:
۱- استمرار در طريق ايمان و عمل
در آيات فوق در همه جا از فعل مضارع كه معمولا براى استمرار است ، استفاده شده ( يؤمنون بالغيب – يقيمون الصلوة – ينفقون – و بالاخرة هم يوقنون ) و اين نشان مىدهد كه پرهيزگاران و مؤمنان راستين كسانى هستند كه در برنامههاى.
تفسير نمونه ج : ۱ص :۷۹
خود ، ثبات و استمرار دارند ، فراز و نشيب زندگى در روح و فكر آنها اثر نمىگذارد و خللى در برنامههاى سازنده آنها ايجاد نمىكند.
آنها در آغاز روح حقطلبى دارند و همان سبب مىشود كه به دنبال دعوت قرآن بروند و سپس دعوت قرآن ، اين ويژگيهاى پنجگانه را در آنان ايجاد مىكند .
۲- حقيقت تقوا چيست ؟
تقوا در اصل از ماده وقايه به معنى نگهدارى يا خويشتن دارى است و به تعبير ديگر يك نيروى كنترل درونى است كه انسان را در برابر طغيان شهوات حفظ مىكند ، و در واقع نقش ترمز نيرومندى را دارد كه ماشين وجود انسان را در پرتگاهها حفظ و از تندرويهاى خطرناك ، باز مىدارد.
به همين دليل امير مؤمنان على (عليهالسلام) تقوا را به عنوان يك دژ نيرومند در برابر خطرات گناه شمرده است ، آنجا كه مىفرمايد : اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزيز : بدانيد اى بندگان خدا تقوا دژى است مستحكم و غير قابل نفوذ .
در احاديث اسلامى و همچنين كلمات دانشمندان ، تشبيهات فراوانى براى تجسم حالت تقوا بيان شده است ، امير مؤمنان على (عليهالسلام) مىفرمايد : الا و ان التقوى مطايا ذلل ، حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها ، فاوردتهم الجنة:
تفسير نمونه ج : ۱ص :۸۰
تقوا همچون مركبى است راهوار كه صاحبش بر آن سوار است و زمامش در دست او است و تا دل بهشت او راه پيش مىبرد ! .
بعضى ، تقوا را به حالت كسى تشبيه كردهاند كه از يك سرزمين پر از خار عبور مىكند ، سعى دارد دامن خود را كاملا برچيند و با احتياط گام بردارد مبادا نوك خارى در پايش بنشيند ، و يا دامنش را بگيرد.
عبد الله معتز اين سخن را به شعر در آورده است و مىگويد : خل الذنوب صغيرها و كبيرها فهو التقى و اصنع كماش فوق ارض الشوك يحذر ما يرى لا تحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى گناهان را از كوچك و بزرگ ترك كن كه حقيقت تقوا همين است.
همچون كسى باش كه در يك زمين پر خار با نهايت احتياط گام بر مىدارد.
گناهان صغيره را كوچك مشمر كهكوهها از سنگ ريزهها تشكيل مىشود.
ضمنا از اين تشبيه به خوبى استفاده مىشود كه تقوا به اين نيست كه انسان انزوا و گوشه گيرى انتخاب كند ، بلكه بايد در دل اجتماع باشد و اگر اجتماع آلوده بوده خود را حفظ كند.
در هر صورت اين حالت تقوا و كنترل نيرومند معنوى ، روشنترين آثار ايمان به مبدء و معاد يعنى خدا و رستاخيز است ، و معيار فضيلت و افتخار انسان و مقياس سنجش شخصيت او در اسلام محسوب مىشود تا آنجا كه جمله ان اكرمكم عند الله اتقاكم به صورت يك شعار جاودانى اسلام در آمده است ( حجرات آيه ۱۴).
تفسير نمونهج : ۱ص :۸۱
على (عليهالسلام) مىفرمايد : ان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة : تقوا و ترس از خدا ، كليد گشودن هر در بستهاى است ، ذخيره رستاخيز ، و سبب آزادى از بردگى شيطان و نجات از هر هلاكت است ( نهج البلاغه خطبه ۲۳۰).
ضمنا بايد توجه داشت كه تقوا داراى شاخهها و شعبى است ، تقواى مالى و اقتصادى ، تقواى جنسى ، و اجتماعى ، و تقواى سياسى و مانند اينها.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(6) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سمْعِهِمْوَ عَلى أَبْصرِهِمْ غِشوَةٌوَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(7)
ترجمه:
۶ -كسانى كه كافر شدند براى آنها تفاوت نمىكند كه آنان را ( از عذاب خداوند ) بترسانى يا نترسانى ، ايمان نخواهند آورد.
۷ -خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده ، و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده ، و عذاب بزرگى در انتظار آنها است.
تفسير : گروه دوم ، كافران لجوج و سرسخت
اين گروه درست در نقطه مقابل متقين و پرهيزگاران قرار دارند و صفات آنها در دو آيه فوق به طور فشرده بيان شده است.
در نخستين آيه مىگويد : آنها كه كافر شدند ( و در كفر و بىايمانى سخت و لجوجند ) براى آنها تفاوت نمىكند كه آنانرا از عذاب الهى بترسانى يا نترسانى
تفسير نمونه ج : ۱ص :۸۲
ايمان نخواهند آورد ( ان الذين كفروا سواء عليهم ء أنذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون).
گروه اول از هر نظر با تمام حواس و ادراكات آماده بودند كه پس از دريافت حق آن را پذيرا شوند و از آن پيروى كنند.
ولى اين دسته چنان در گمراهى خود سرسختند كه هر چند حق براى آنان روشن شود حاضر به پذيرش نيستند ، قرآنى كه راهنما و هادى متقين بود ، براى اينها بكلى بى اثر است ، بگوئى يا نگوئى ، انذار كنى يا نكنى ، بشارت دهى يا ندهى ، اثر ندارد ، اصولا آنها آمادگى روحى براى پيروى از حق و تسليم شدن در برابر آن را ندارند .
آيه دوم اشاره به دليل اين تعصب و لجاجت مىكند و مىگويد : آنها چنان در كفر و عناد فرو رفتهاند كه حس تشخيص را از دست دادهاند خدا بر دلها و گوشهايشان مهر نهاده و بر چشمهاشان پرده افكنده شده ( ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصار هم غشاوة).
به همين دليل نتيجه كارشان اين شده است كه براى آنها عذاب بزرگى است ( و لهم عذاب عظيم).
به اين ترتيب چشمى كه پرهيزگاران با آن آيات خدا را مىديدند ، و گوشى كه سخنان حق را با آن مىشنيدند ، و قلبى كه حقايق را بوسيله آن درك مىكردند در اينها از كار افتاده است ، عقل و چشم و گوش دارند ، ولى قدرت درك و ديد و شنوائى ندارند ! چرا كه اعمال زشتشان و لجاجت و عنادشان پردهاى شده است در برابر اين ابزار شناخت .
مسلما انسان تا به اين مرحله نرسيده باشد قابل هدايت است ، هر چند گمراه باشد ، اما به هنگامى كه حس تشخيص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد ديگر
تفسير نمونه ج : ۱ص :۸۳
راه نجاتى براى او نيست ، چرا كه ابزار شناخت ندارد و طبيعى است كه عذاب عظيم در انتظار او باشد .
نكتهها:
۱-آيا سلب قدرت تشخيص ، دليل بر جبر نيست ؟
-نخستين سؤالى كه در اينجا پيش مىآيد اين است كه اگر طبق آيه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى اين گروه مهر نهاده ، و بر چشمهاشان پرده افكنده ، آنها مجبورند در كفر باقى بمانند ، آيا اين جبر نيست ؟ شبيه اين آيه در موارد ديگرى از قرآن نيز به چشم مىخورد ، با اينحال مجازات آنها چه معنى دارد ؟ پاسخ اين سؤال را خود قرآن داده است و آن اينكه : اصرار و لجاجت آنها در برابر حق و ادامه به ظلمو بيدادگرى و كفر سبب مىشود كه پردهاى بر حس تشخيص آنها بيفتد ، در سوره نساء آيه ۱۵۵ مىخوانيم : بل طبع الله عليها بكفرهم : خداوند بواسطه كفرشان ، مهر بر دلهاشان نهاده ! و در سوره مؤمن آيه ۳۵ مىخوانيم : كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار : اينگونه خداوند مهر مىنهد بر هر قلب متكبر ستمكار ! و در سوره جاثيه آيه ۲۳ چنين آمده است : ا فرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة : آيا مشاهده كردى كسى را كه هواى نفس را خداى خود قرار داده ؟ و لذا گمراه شده ، و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افكنده است .
ملاحظه مىكنيد كه سلب حس تشخيص و از كار افتادن ابزار شناخت در آدمى در اين آيات معلول عللى شمرده شده است ، كفر ، تكبر ، ستم ، پيروى هوسهاى سركش لجاجت و سرسختى در برابر حق ، در واقع اين حالت عكس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چيز ديگر.
تفسير نمونه ج : ۱ص :۸۴
اصولا اين يك امر طبيعى است كه اگر انسان به كار خلاف و غلطى ادامه دهد تدريجا با آن انس مىگيرد ، نخست يك حالت است ، بعدا يك عادت مىشود ، سپس مبدل به يك ملكه مىگردد و جزء بافت جان انسان مىشود ، گاه كارش به جائى مىرسد كه باز گشت بر او ممكن نيست ، اما چون خود آگاهانه اين راه را انتخاب كرده است مسئول تمام عواقب آن مىباشد بى آنكه جبر لازم آيد ، درست همانند كسى كه آگاهانه با وسيلهاى چشم و گوش خود را كور و كر مىكند تا چيزى را نبيند و نشنود .
و اگر مىبينيم اينها به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست كه خداوند اين خاصيت را در اينگونه اعمال نهاده است ( دقت كنيد).
عكس اين مطلب نيز در قوانين آفرينش كاملا مشهود است ، يعنى كسى كه پاكى و تقوا ، درستى و راستى را پيشه كند ، خداوند حس تشخيص او را قويتر ميسازد و درك و ديد و روشنبينى خاصى به او مىبخشد ، چنانكه در سوره انفال آيه ۲۹ مىخوانيم : يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا : اى مؤمنان اگر تقوا پيشه كنيد خداوند فرقان يعنى وسيله تشخيص حق از باطل را به شما عطا مىكند .
اين حقيقت را در زندگى روزمره خود نيز آزمودهايم ، افرادى هستند كه عمل خلافى را شروع مىكنند ، در آغاز خودشان معترفند كه صددرصد خلافكار و گنهكارند ، و به همين دليل از كار خود ناراحتند ، ولى كم كم كه با آن انس گرفتند اين ناراحتى از بين مىرود ، و در مراحل بالاتر گاهى كارشان به جائى مىرسد كه نه تنها ناراحت نيستند بلكه خوشحالند و آن را وظيفه انسانى و يا وظيفه دينى خود مىشمرند ! در حالات حجاج بن يوسف آن ابر جنايتكار روزگار مىخوانيم كه براى توجيه جنايات هولناكش مىگفت : اين مردم گنهكارند من بايد بر آنها مسلط
تفسير نمونه ج : ۱ص :۸۵
باشم و به آنها ستم كنم ، چرا كه مستحقند ، گوئى اينهمه قتل و خونريزى و جنايت را ماموريتى از سوى خدا براى خود مىپنداشت ! و نيز مىگويند يكى از سپاهيان چنگيز در يكى از شهرهاى مرزى ايران سخنرانى كرد و گفت : مگر شما معتقد نيستيد كه خداوند عذاب بر گنهكاران نازل مىكند ما همان عذاب الهى هستيم پس هيچگونه مقاومت نكنيد ! .
۲- اگر اينها قابل هدايت نيستند اصرار پيامبران براى چيست ؟
اين سؤال ديگرى است كه در رابطه با آيات فوق در نظر مجسم مىشود ، ولى توجه به يك نكته پاسخ آن را روشن مىسازد و آن اينكه مجازات و كيفرهاى الهى هميشه با اعمال و رفتار انسان ارتباط دارد ، تنها نمىتوان كسى را به خاطر اينكه قلبا آدم بدى است كيفر نمود ، بلكه لازم است ابتدا او را دعوت به سوى حق كنند ، اگر تبعيت نكرد و ناپاكى درون را در عملش منعكس ساخت در اين حال مستحق كيفر است ، در غير اين صورت مصداق قصاص قبل از جنايت خواهد بود .
اين همان چيزى است كه ما نام آن را اتمام حجت مىگذاريم.
بطور خلاصه : جزا و پاداش عمل ، حتما بايد پس از انجام عمل باشد ، و تنها تصميم و يا آمادگى و زمينههاى روحى و فكرى براى اين كار كافى نيست.
بعلاوه پيامبران فقط براى هدايت اينها نيامدهاند ، اينها در اقليتند ، اكثريت تودههاى گمراه كسانى هستند كه تحت تعليم و تربيت صحيح قابل هدايت مىباشند.
۳- مهر نهادن بر دلها
-در آيات فوق و بسيارى ديگر از آيات قرآن براى بيان سلب حس تشخيص و درك واقعى از افراد ، تعبير به ختم شده است ، و احيانا تعبير به طبع و رين .
اين معنى از آنجا گرفته شده است كه در ميان مردم رسم بر اين بوده هنگامى
تفسير نمونه ج : ۱ص :۸۶
كه اشيائى را در كيسهها يا ظرفهاى مخصوصى قرار مىدادند ، و يا نامههاى مهمى را در پاكت مىگذاردند ، براى آنكه كسى سر آن را نگشايد و دست به آن نزند آن را مىبستند و گره مىكردند و بر گره مهر مىنهادند ، امروز نيز معمول است اسناد رسمى املاك را به همين منظور با ريسمان مخصوصى بسته و روى آن قطعه سربى قرار مىدهند و روى سرب مهر مىزنند ، تااگر از صفحات آن چيزى كم و زياد كنند معلوم شود.
در تاريخ شواهد فراوانى ديده مىشود كه رؤساى حكومتها ، كيسههاى زر را به مهر خويش مختوم مىساختند و براى افراد مورد نظر مىفرستادند ، اين براى آن بوده كه هيچگونه تصرفى در آن نشود تا بدست طرف برسد ، زيرا تصرف در آن بدون شكستن مهر ممكن نبود.
امروز نيز معمول است كيسههاى پستى را لاك و مهر مىكنند.
در لغت عرب براى اين معنى كلمه ختم به كار مىرود ، البته اين تعبير درباره افراد بىايمان لجوجى است كه بر اثر گناهان بسيار در برابر عوامل هدايت نفوذناپذير شدهاند ، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ كرده كه درست همانند همان بسته و كيسه سر به مهر هستند كه ديگر هيچگونه تصرفى در آن نمىتوان كرد ، و به اصطلاح قلب آنها لاك و مهر شده است.
طبع نيز در لغت به همين معنى آمده است و طابع ( بر وزن خاتم ) هر دو به يك معنى مىباشد يعنى چيزى كه با آن مهر مىكنند.
اما رين به معنى زنگار يا غبار يا لايه كثيفى است كه بر اشياء گرانقيمت مىنشيند ، اين تعبير در قرآن نيز براى كسانى كه بر اثر خيرهسرى و گناه زياد قلبشان نفوذناپذير شده به كار رفته است ، در سوره مطففين آيه ۱۴ مىخوانيم : كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون : چنين نيست ، اعمال زشت آنها زنگار و لايه بر قلب آنها افكنده است .
تفسير نمونه ج : ۱ص :۸۷
و مهم آنستكه انسان مراقب باشد اگر خداى ناكرده گناهى از او سر مىزند در فاصله نزديك آن را با آب توبه و عمل صالح بشويد ، مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آيد و بر آن مهر نهد.
در حديثى از امام باقر (عليهالسلام) مىخوانيم : ما من عبد مؤمن الا و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى تلك النكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد ، و ان تمادى فى الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض ، فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا ، و هو قول الله عز و جل كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون : هيچ بنده مؤمنى نيست مگر اينكه در قلب او يك نقطه ( وسيع ) سفيد و درخشندهاى است هنگامى كه گناهى از او سر زند در ميان آن منطقه سفيد ، نقطه سياهى پيدا مىشود ، اگر توبه كند آن سياهى بر طرف مىگردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سياهى افزوده مىشود ، تا تمام سفيدى را بپوشاند ، و هنگامى كه سفيدى پوشانده شد ديگر صاحب چنين دلى هرگز به خير و سعادت باز نمىگردد ، و اين معنى گفتار خدا است كه مىگويد : كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون .
۴- مقصود از قلب در قرآن
-چرا درك حقايق در قرآن به قلب نسبت داده شده است در حالى كه مىدانيم قلب مركز ادراكات نيست بلكه تلمبهاى است براى گردش خون در بدن ؟ ! در پاسخ چنين مىگوئيم : قلب در قرآن به معانى گوناگونى آمده است ، از جمله :
۱ -به معنى عقل و درك چنانكه در آيه ۳۷ سوره ق مىخوانيم ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب در اين مطالب تذكر و يادآورى است براى
تفسير نمونه ج : ۱ص :۸۸
آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند.
۲- بهمعنى روح و جان ، چنانكه در سوره احزاب آيه ۱۰ آمده است : و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر : هنگامى كه چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسيده بود.
۳- به معنى مركز عواطف ، آيه ۱۲ سوره انفال شاهد اين معنى است : سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب : بزودى در دل كافران ترس ايجاد مىكنم.
و در جاى ديگر در سوره آل عمران آيه ۱۵۹ مىخوانيم : فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : … اگر سنگدل بودى از اطرافت پراكنده مىشدند.
توضيح اينكه : در وجود انسان دو مركز نيرومند بچشم مىخورد :
۱ -مركز ادراكات كه همان مغز و دستگاه اعصاب است و لذا هنگامى كه مطلب فكرى براى ما پيش مىآيد احساس مىكنيم با مغز خويش آنرا مورد تجزيه و تحليل قرار مىدهيم.
(اگر چه مغز و سلسله اعصاب در واقع وسيله و ابزارى هستند براى روح).
۲ -مركز عواطف كه عبارت است از همان قلب صنوبرى كه در بخش چپ سينه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مركز اثر مىگذارد ، اولين جرقه از قلب شروع مىشود.
ما بالوجدان هنگامى كه با مصيبتى روبرو مىشويم فشار آن را روى همين قلب صنوبرى احساس مىكنيم ، و همچنانوقتى كه به مطلب سرورانگيزى بر مىخوريم فرح و انبساط را در همين مركز احساس مىكنيم ( دقت كنيد).
درست است كه مركز اصلى ادراكات و عواطف همگى روان و روح آدمى است ولى تظاهرات و عكسالعملهاى جسمى آنها متفاوت است عكس العمل
تفسير نمونه ج : ۱ص :۸۹
درك و فهم نخستين بار در دستگاه مغز آشكار مىشود ، ولى عكس العمل مسائل عاطفى از قبيل محبت ، عداوت ، ترس ، آرامش ، شادى و غم در قلب انسان ظاهر مىگردد ، بطوريكه بهنگام ايجاد اين امور بروشنى اثر آنها را در قلب خود احساس مىكنيم.
نتيجه اينكه اگر در قرآن مسائلعاطفى به قلب ( همين عضو مخصوص ) مسائل عقلى به قلب ( به معنى عقل يا مغز ) نسبت داده شده ، دليل آن همان است كه گفته شد ، و سخنى به گزاف نرفته است.
از همه اينها گذشته قلب به معنى عضو مخصوص نقش مهمى در حيات و بقاى انسان دارد ، بطوريكه يك لحظه توقف آن با نابودى همراه است.
بنابر اين چه مانعى دارد كه فعليتهاى فكرى و عاطفى به آن نسبت داده شود.
۵ -چرا قلب و بصر به صيغه جمع و سمع به صيغه مفرد ذكر شده است ؟
-در آيه فوق مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، قلب و بصر به صورت جمع ( قلوب و ابصار ) آمده ولى سمع همه جا در قرآن به صورت مفرد ذكر شده است اين تفاوت حتما نكتهاى دارد ، نكته آن چيست ؟ پاسخ : درست است كه كلمه سمع در قرآن همه جا بصورت مفرد آمده و بصورت جمع ( اسماع ) نيامده است ولى قلب و بصر گاهى بصورت جمع مانند آيه فوق و گاهى بصورت مفرد مانند آيه ۲۳ سوره جاثيه آمده است : ( و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة ) .
عالم بزرگوار مرحوم شيخ طوسى در تفسير تبيان از يكى از ادباى معروف چنين نقل مىكند كه : علت مفرد آمدن سمع ممكن است يكى از دو چيز باشد : نخست : اينكه سمع گاهى بعنوان اسم جمع بكار ميرود و مىدانيم كه
تفسير نمونه ج : ۱ص :۹۰
در اسم جمع معنى جمع افتاده و نيازى به جمع بستن ندارد.
ديگر : اينكه سمع مىتواند معنى مصدرى داشته باشد و مىدانيم مصدر دلالت بر كم و زياد هر دو مىكند و نيازى به جمع بستن ندارد.
بعلاوه مىتوان وجه ذوقى و علمى ديگرى براى اين تفاوت گفت و آن اينكه : تنوع ادراكات قلبى و مشاهدات با چشم نسبت به مسموعات فوق العاده بيشتر است و بخاطر اين تفاوت قلوب و ابصار بصورت جمع ذكر شده ولى سمع بصورت مفرد آمده است.
در فيزيك جديد نيز مىخوانيم امواج صوتى قابل استماع تعداد نسبتا محدودى است و از چندين ده هزار تجاوز نمىكند .
در حاليكه امواج نورها و رنگهائى كه قابل رؤيت هستند از ميليونها مىگذرد ( دقت كنيد).
تفسير نمونه ج : ۱ص :۹۱
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الاَخِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِينَ(8) يخَدِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ مَا يخْدَعُونَ إِلا أَنفُسهُمْ وَ مَا يَشعُرُونَ(9) فى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاًوَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْذِبُونَ(10) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فى الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نحْنُ مُصلِحُونَ(11) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَكِن لا يَشعُرُونَ(12) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُوا كَمَا ءَامَنَ النَّاس قَالُوا أَ نُؤْمِنُ كَمَا ءَامَنَ السفَهَاءُأَلا إِنَّهُمْ هُمُ السفَهَاءُ وَ لَكِن لا يَعْلَمُونَ(13) وَ إِذَا لَقُوا الَّذِينَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا إِلى شيَطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نحْنُ مُستهْزِءُونَ(14) اللَّهُ يَستهْزِئُ بهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فى طغْيَنِهِمْ يَعْمَهُونَ(15) أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الضلَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبحَت تجَرَتُهُمْ وَ مَا كانُوا مُهْتَدِينَ(16)
تفسير نمونه ج : ۱ص :۹۲
ترجمه:
۸- در ميان مردم كسانى هستند كه مىگويند به خدا و روز رستاخيز ايمان آوردهايم در حالى كه ايمان ندارند.
۹- مىخواهند خدا و مؤمنان را فريب بدهند ( ولى ) جز خودشان را فريب نمىدهند ( اما ) نمىفهمند.
۱۰ -در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است ، خداوند بر بيمارى آنها مىافزايد و عذاب دردناكى به خاطر دروغهائى كه مىگويند در انتظار آنهاست.
۱۱ -و هنگامى كه به آنها گفته شود ، در زمين فساد نكنيد مىگويند ما فقط اصلاح كنندهايم .
۱۲ -آگاه باشيد اينها همان مفسدانند ولى نمىفهمند.
۱۳ -و هنگامى كه به آنها گفته شود ، همانند ( ساير ) مردم ايمان بياوريد مىگويند : آيا همچون سفيهان ايمان بياوريم ؟ بدانيد اينها همان سفيهانند ولى نمىدانند.
۱۴ -و هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات مىكنند مىگويند ما ايمان آوردهايم ، ( ولى ) هنگامى كه با شياطين خود خلوت مىكنند مىگويند با شمائيم ما ( آنها ) را مسخره مىكنيم.
۱۵ -خداوند آنها را استهزاء مىكند ، و آنها را در طغيانشان نگه مىدارد تا سرگردان شوند .
۱۶ -آنها كسانى هستند كه هدايت را با گمراهى معاوضه كردهاند و ( اين ) تجارت براى آنها سودى نداده ، و هدايت نيافتهاند.
تفسير : گروه سوم منافقان
آيات فوق شرح فشرده و بسيار پر مغزى پيرامون منافقان و ويژگيهاى روحى
تفسير نمونه ج : ۱ص :۹۳
و اعمال آنها بيان مىكند.
توضيح اينكه : اسلام در يك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى روبرو شد كه نه اخلاص و شهامت براى ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح.
اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان منافقين ياد مىكند و ما در فارسى از آنها تعبير به دورو يا دو چهره مىكنيم در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند ، و خطر بزرگى براى اسلام و مسلمين محسوب مىشدند ، و از آنجا كه ظاهر اسلامى داشتند ، غالبا شناخت آنها مشكل بود ، ولى قرآن نشانههاى دقيق و زندهاى براى آنها بيان مىكند كه خط باطنى آنها را مشخص مىسازد و الگوئى در اين زمينه بدست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مىدهد .
نخست تفسيرى از خود نفاق دارد مىگويد : بعضى از مردم هستند كه مىگويند به خدا و روز قيامت ايمان آوردهايم در حالى كه ايمان ندارند ( و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين ) .
آنها اين عمل را يكنوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب ، حساب مىكنند : آنها با اين عمل مىخواهند خدا و مؤمنان را بفريبند ( يخادعون الله و الذين آمنوا).
در حالى كه تنها خودشان را فريب مىدهند اما نمىفهمند ( و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون).
آنها با انحراف از راه صحيح و صراط مستقيم ، عمرى را در بيراهه مىگذرانند تمام نيروها و امكانات خود را بر باد مىدهند و جز ناكامى و شكست و بدنامى و عذاب الهى بهرهاى نمىگيرند.
تفسير نمونه ج : ۱ص :۹۴
سپس قرآن در آيه بعد به اين واقعيت اشاره مىكند كه نفاق در واقع يكنوع بيمارى است ، انسان سالم يك چهره بيشتر ندارد ، هماهنگى كامل در ميان روح و جسم او حكمفرما است ، چرا كه ظاهر و باطن و روح و جسم همه مكمل يكديگرند اگر مؤمن است ، تمام وجود او فرياد ايمان مىكشد و اگر منحرف شود باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده انحراف است ، اين دو گانگى جسم و روح درد تازه و بيمارى اضافى است ، اين يكنوع تضاد و ناهماهنگى و از هم گسستگى است كه حاكم بر وجود انسان مىشود .
مىگويد : در دلهاى آنها بيمارى خاصى است ( فى قلوبهم مرض).
اما از آنجا كه در نظام آفرينش ، هر كس در مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسير ، رو به جلو مىرود ، و يا به تعبير ديگر تراكم اعمال و افكار انسان در يك مسير آن را پررنگتر و راسختر مىسازد ، قرآن اضافه مىكند : خداوند هم بر بيمارى آنها مىافزايد ( فزادهم الله مرضا ) .
و از آنجا كه سرمايه اصلى منافقان ، دروغ است و تا بتوانند ، تناقضها را كه در زندگيشان ديده مىشود با آن توجيه كنند ، در پايان آيه مىفرمايد : براى آنها عذاب اليمى است بخاطر دروغهائى كه مىگفتند ( و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون).
سپس به ويژگيهاى آنها اشاره مىكند كه نخستين آنها داعيه اصلاحطلبى است در حالى كه مفسد واقعى همانها هستند : هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مىگويند ما فقط اصلاح كنندهايم ! ( و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون ) .
ما برنامهاى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته و نداريم !
تفسير نمونه ج : ۱ص :۹۵
قرآن در آيه بعد مىگويد : بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامهاى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمىفهمند ! ( الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون).
بلكه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با اين برنامههاى زشت و ننگين سبب شده كه تدريجا گمان كنند اين برنامهها مفيد و سازنده و اصلاح – طلبانه است ، و همانگونه كه سابقا نيز اشاره كرديم گناه اگر از حد بگذرد ، حس تشخيص را از انسان مىگيرد ، بلكه تشخيص او را واژگونه مىكند ، و ناپاكى و آلودگى به صورت طبيعت ثانوى او در مىآيد .
نشانه ديگر اينكه : آنها خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه و ساده لوح و خوشباور مىپندارند ، آنچنانكه قرآن مىگويد : هنگامى كه به آنها گفته مىشود ايمان بياوريد آنگونه كه تودههاى مردم ايمان آوردهاند ، مىگويند آيا ما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم ؟ ! ( و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا ا نؤمن كما آمن السفهاء).
و به اين ترتيب افراد پاكدل و حق طلب و حقيقت جو را كه با مشاهده آثار حقانيت در دعوت پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) و محتواى تعليمات او ، سر تعظيم فرود آوردهاند به سفاهت متهم مىكند و شيطنت و دوروئى و نفاق را دليل بر هوش و عقل و درايت مىشمرد ، آرى در منطق آنها عقل ، جايش را با سفاهت عوض كرده است.
لذا قرآن در پاسخ آنها مىگويد : بدانيد سفيهان واقعى اينها هستند اما نمىدانند ( الاانهم هم السفهاء و لكن لا يعلمون).
آيا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگى خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهى به رنگ آن گروه در آيد و به جاى تمركز و وحدت شخصيت ، دوگانگى و چند گانگى را پذيرا گردد ، استعداد و نيروى خود را در طريق شيطنت و توطئه
تفسير نمونه ج : ۱ص :۹۶
و تخريب به كار گيرد ، و در عين حال خود را عاقل بشمرد ؟ ! سومين نشانه آنها آنست كه هر روز به رنگى در مىآيند و در ميان هر جمعيتى با آنها همصدا مىشوند ، آنچنانكه قرآن مىگويد : هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مىگويند ايمان آورديم ( و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا ) .
ما از شما هستيم و پيرو يك مكتبيم ، از جان و دل اسلام را پذيرا گشتيم و با شما هيچ فرقى نداريم ! اما هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مىروند مىگويند ما با شمائيم ! ( و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم).
و اگر مىبينيد ما در برابر مؤمنان اظهار ايمان مىكنيم ما مسخرهشان مىكنيم ! ( انما نحن مستهزئون).
ما بر افكار و اعمالشان در دل مىخنديم ، مىخواهيم كلاه بر سرشان بگذاريم ، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چيز ما شمائيد ! سپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مىگويد : خدا آنها را مسخره مىكند ( الله يستهزىء بهم ) .
و خدا آنها را در طغيانشان نگه مىدارد تا به كلى سرگردان شوند ( و يمدهم فى طغيانهم يعمهون).
آخرين آيه مورد بحث سرنوشت نهائى آنها را كه سرنوشتى است بسيار
تفسير نمونه ج : ۱ص :۹۷
غمانگيز و شوم و تاريك چنين بيان مىكند : آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان ، هدايت را با گمراهى معاوضه كردهاند ( اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى).
و به همين دليل تجارت آنها سودى نداشته بلكه سرمايه را نيز از كف دادهاند ( فما ربحت تجارتهم ) .
و هرگز روى هدايت را نديدهاند ( و ما كانوا مهتدين).
نكتهها:
۱- پيدايش نفاق و ريشههاى آن
هنگامى كه انقلابى در محيطى روى مىدهد – مخصوصا انقلابى همچون انقلاب اسلام كه بر پايههاى حق و عدالت قرار داشت – مسلما منافع گروهى غارتگر و ظالم و خودكامه به خطر مىافتد ، آنها نخست با تمسخر و استهزاء و سپس با استفاده از نيروى مسلح ، فشار اقتصادى ، تبليغات مستمر اجتماعى ، سعى مىكنند انقلاب را در هم بشكنند.
اما هنگامى كه نشانههاى پيروزى انقلاب بر همه قدرتهاى محيط آشكار شود گروهى از مخالفان تاكتيك و روش عملى خود را تغيير داده ، ظاهرا تسليم مىشوند اما در واقع يك گروه زير زمينى مخالف را تشكيل مىدهند .
اينها كه به خاطر داشتن دو چهره مختلف ، منافق ناميده مىشوند ( منافق از ماده نفق بر وزن شفق به معنى كانالها و نقبهائى است كه زير زمين مىزنند تا براى استتار يا فرار از آن استفاده كنند ) خطرناكترين دشمنان انقلابند ، زيرا موضع آنها كاملا مشخص نيست ، تا مردم انقلابى آنها را بشناسند و از خود طرد كنند ، بلكه در لابلاى صفوف مردم پاك و راستين ، و حتى گاهى در پستهاى حساس نفوذ مىكنند.
تفسير نمونه ج : ۱ص :۹۸
انقلاب اسلام نيز در برابر چنين گروهى قرار گرفت ، يعنى تا زمانى كه پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) از مكه به مدينه هجرت نكرده بود ، مسلمانان حكومتى تشكيل نداده بودند.
اما پس از ورود پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) به مدينه ، نخستين پايه حكومت اسلامى گذارده شد ، و پس از پيروزى در جنگ بدر ، اين مساله آشكارتر گشت ، يعنى رسما حكومت و دولتى كوچك اما قابل رشد تشكيل گرديد.
اينجا بود كه منافع بسيارى از سردمداران مدينه مخصوصا يهود كه در آن زمان مورد احترام عربها بودند به خطر افتاد ، احترام يهود در آن زمان بيشتر به خاطر اين بود كه اهل كتاب و مردمى نسبة با سواد ، و از نظر وضع اقتصادى پيشرفته بودند ، و همانها بودند كه پيش از ظهور پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) بشارت چنين ظهورى را مىدادند .
افراد ديگرى هم در مدينه بودند كه داعيه رياست و رهبرى مردم داشتند ، ولى با هجرت رسولخدا حسابها به هم خورد ، سران ظالم و خودكامه و اطرافيان غارتگر آنها ديدند تودههاى مردم به سرعت به پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) ايمان مىآورند ، حتى خويشاوندان خودشان ، آنها بعد از مدتى مقاومت ديدند چارهاى نيست جز اينكه ظاهرا مسلمان شوند ، زيرا نواختن كوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه مقابل ، علاوه بر مشكلات جنگ و صدمههاى اقتصادى ، خطر نابودى آنها را در بر داشت به ويژه اينكه عرب تمام قدرتش قبيله او بود و قبيلههاى آنها غالبا از آنان جدا شده بودند .
روى اين اصل راه سومى انتخاب كردند ، و آن اينكه ظاهرا مسلمان شوند و در خفيه نقشه در هم شكستن اسلام را طرحريزى كنند.
كوتاه سخن اينكه بروز نفاق در يك اجتماع معمولا معلول يكى از دو چيز است : نخست پيروزى و قدرت آئين انقلابى موجود و تسلط آن بر اجتماع.
تفسير نمونهج : ۱ص :۹۹
و ديگر ضعف روحيه و فقدان شخصيت و شهامت كافى براى روياروئى با حوادث سخت.
۲- لزوم شناخت منافقين در هر جامعه
-بدون شك نفاق و منافق ، مخصوص عصر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نبوده است و در هر جامعهاى اين برنامه و گروه وجود دارند ، منتها بايد بر اساس معيارهاى حساب شدهاى كه قرآن براى آنها بدست مىدهد شناسائى شوند ، تا نتوانند زيان و يا خطرى ايجاد كنند ، در آيات گذشته و همچنين سوره منافقين و روايات اسلامى نشانههاى مختلفى براى آنها ذكر شده است از جمله :
۱ -هياهوى بسيار و ادعاهاى بزرگ ، و خلاصه گفتار زياد و عمل كم و ناهماهنگ .
۲ -در هر محيطى رنگ آن محيط را گرفتن و با هر جمعيتى مطابق مذاق آنان حرف زدن ، با مؤمنان آمنا گفتن و با مخالفان انا معكم !
۳ -حساب خود را از مردم جدا كردن ، و تشكيل انجمنهاى سرى ، و مرموز دادن با نقشههاى حساب شده.
۴ -خدعه و نيرنگ و فريب و دروغ و تملق و چاپلوسى ، پيمان شكنى و خيانت.
۵ -خود برتربينى ، و مردم را ناآگاه ، سفيه و ابله قلمداد كردن و خود را عاقل و هوشيار دانستن.
خلاصه دوگانگى شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديدههاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مىتوان آن را شناخت .
چه تعبير زيبائى دارد قرآن در آياتى كه خوانديم مىگويد : فى قلوبهم مرض : آنها دلهاى بيمار دارند چه بيمارى از دوگانگى ظاهر و باطن بدتر ؟ و چه بيمارى از خود برتربينى و يا نداشتن شهامت براى روياروئى با حوادث دردناكتر ؟
تفسير نمونه ج : ۱ص :۱۰۰
ولى همان گونه كه بيمارى قلبى را هر چند پنهان است نمىتوان به كلى مخفى كرد بلكه نشانههاى آن در چهره انسان و تمام اعضاى بدن آشكار مىشود ، بيمارى نفاق نيز همين گونه است كهبا تظاهرات مختلف قابل شناخت مىباشد.
در تفسير نمونه ذيل آيات ۱۴۱ تا ۱۴۳ سوره نساء نيز درباره صفات منافقان بحث كردهايم ( جلد چهارم صفحه ۱۷۴ تا ۱۷۸).
و نيز در ذيل آيات ۴۹ تا ۵۷ سوره توبه بحث مشروحى در اين زمينه داريم ( تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۴۳۸ تا ۴۵۰).
در سوره توبه ذيل آيات ۶۲ تا ۸۵ نيز بحثهاى فراوانى در اين زمينه مطالعه خواهيد فرمود ( تفسير نمونه جلد هشتم صفحه ۱۹ تا ۷۲).
۳- وسعت معنى نفاق
-گرچه نفاق به مفهوم خاصش ، صفت افراد بىايمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانانند ، اما باطنا دل در گرو كفر دارند ، ولى نفاق معنى وسيعى دارد كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن ، گفتار و عمل را شامل مىشود هر چند در افراد مؤمن باشد كه ما از آن به عنوان رگههاى نفاق نام مىبريم .
مثلا در حديثى مىخوانيم : ثلاث من كن فيه كان منافقا و ان صام و صلى و زعم انه مسلم ، من اذا ائتمن خان ، و اذا حدث كذب ، و اذا وعد اخلف : سه صفت است در هر كس باشد منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند : كسى كه در امانت خيانت مىكند ، و كسى كه به هنگام سخن گفتن دروغ مىگويد ، و كسى كه وعده مىدهد و خلف وعده مىكند .
مسلما اين گونه افراد منافق به معنى خاص نيستند ، ولى رگههائى از نفاق در وجود آنها هست ، مخصوصا درباره رياكاران از امام صادق (عليهالسلام) مىخوانيم
تفسير نمونه ج : ۱ص :۱۰۱
كه فرمود : الرياء شجرة لا تثمر الا الشرك الخفى ، و اصلها النفاق ! : ريا و ظاهر سازى ، درخت ( شوم و تلخى ) است كه ميوهاى جز شرك خفى ندارد و اصل و ريشه آن نفاق است.
در اينجا توجه شما را به سخنى از امير مؤمنان على (عليهالسلام) درباره منافقان جلب مىكنيم : اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهيزكارى سفارش مىكنم ، و از منافقان بر حذر مىدارم ، زيرا آنها گمراه و گمراه كنندهاند ، خطاكار و به خطا اندازند ، به رنگهاى گوناگون در مىآيند ، به قيافه و زبانهاى متعدد خودنمائى مىكنند از هر وسيلهاى براى فريفتن و در هم شكستن شما استفاده مىكنند ، و در هر كمينگاهى به كمين شما مىنشينند ، بد باطن و خوشظاهرند ، و در نهان براى فريب مردم گام بر مىدارند ، از بيراههها حركت مىكنند ، و گفتارشان به ظاهر شفا بخش ، اما كردارشان دردى است درمانناپذير ، به رفاه و آسايش مردم حسد مىورزند و ( اگر به كسى ) بلائى وارد شود خوشحالند ، اميدواران را مايوس مىكنند ، و در هر راهى كشتهاى دارند ، در هر دلى راهى و در هر مصيبتى اشك ساختگى مىريزند ، مدح و تمجيد را به يكديگر قرض مىدهند و انتظار پاداش و جزا مىكشند ، اگر چيزى بخواهند اصرار مىورزند ، و اگر ملامت كنند پردهدرى مىنمايند .
۴- كارشكنيهاى منافقان
نه تنها براى اسلام كه براى هر آئين انقلابى و پيشرو ، منافقان خطرناكترين گروهند ، آنها در لابلاى صفوف مسلمانان نفوذ مىكنند و از هر فرصتى براى
تفسير نمونه ج : ۱ص :۱۰۲
كارشكنى استفاده مىنمايند.
گاهى مؤمنان راستين را كه با اخلاص تمام ، سرمايه مختصرى را در راه خدا انفاق مىكردند مورد استهزاء قرار مىدادند ، چنانكه قرآن مىگويد : الذين يلمزون المطوعين من المؤمنين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم : آنها كه مؤمنان با اخلاص را به خاطر انفاقهاى ( كوچك اما بىريا ) مسخره مىكنند ، خداوند آنها را استهزا مىكند و عذاب دردناكى در انتظارشان است ( توبه – ۷۹ ) .
و گاهى در انجمنهاى سرى خود تصميم مىگرفتند ، كمكهاى مالى خود را از ياران رسولخدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) به كلى قطع كنند ، تا از اطراف او پراكنده شوند ، چنانكه در سوره منافقان آمده است هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون : آنها مىگويند كمكهاى مالى خود را از كسانى كه نزد پيامبرند قطع كنيد تا از پيرامون او پراكنده شوند ، بدانيد خزائن آسمان و زمين از آن خدا است ، ولى منافقان نمىدانند ( سوره منافقون آيه ۷ ) .
گاهى تصميم مىگرفتند كه پس از بازگشت از جنگ به مدينه ، دست به دست هم بدهند و با استفاده از يك فرصت مناسب ، مؤمنان را از مدينه بيرون كنند و مىگفتند : لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل : اگر به مدينه باز گرديم ، عزيزان ، ذليلان را بيرون خواهند كرد ! ( منافقون – ۸ ) .
و زمانى هم به بهانههاى مختلف از قبيل جمعآورى محصولهاى كشاورزى از شركت در برنامههاى جهاد ، خود دارى كرده و در شديدترين لحظات ، پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) را تنها مىگذاشتند ، و در عين حال وحشت داشتند كه پرده از رازشان برداشته شود و رسوا گردند.
به خاطر همين موضعگيريهاى بسيار خصمانه ، در آيات زيادى از قرآن ،
تفسير نمونه ج : ۱ص :۱۰۳
آماج شديدترين حملات قرار گرفتند ، و يك سوره در قرآن به نام سوره منافقون پيرامون وضع آنها نازل شده است .
در سورههاى توبه ، حشر و بعضى ديگر از سورههاى قرآن نيز مورد نكوهش فراوان قرار گرفتهاند ، از جمله سيزده آيه از آيات همين سوره بقره از صفات آنها و عواقب شومشان سخن مىگويد.
۵-فريب دادن وجدان
مشكل بزرگى كه مسلمانان در ارتباط با منافقان داشتند اين است كه از يكسو مامور بودند هر كس اظهار اسلام مىكند با آغوش باز از او استقبال كنند ، و از تفتيش عقائد در مورد اشخاص خود دارى نمايند ، از سوى ديگر بايد مراقب توطئههاى منافقان باشند ، منافقانى كه با قيافه حق بجانب و بنام يك فرد مسلمان ، گفتارشان مورد قبول افراد واقع مىشد ، در حالى كه در باطن ، سد راه اسلام و از دشمنان قسم خورده بودند .
اين گروه با پيش گرفتن اين راه فكر مىكردند مىتوانند خداوند و مؤمنان را براى هميشه فريب دهند ، در حالى كه بدون توجه خود را فريب مىدادند.
تعبير به يخادعون الله و الذين آمنوا ( با توجه به معنى مخادعه كه به معنى نيرنگ و خدعه از دو طرف است ) مفهوم دقيقى را ترسيم مىكند و آن اينكه آنها از يكسو بر اثر كوردلى ، اعتقاد داشتند كه پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) يك خدعهگر است كه براى حكومت بر مردم ، دين و نبوت را مطرح ساخته ، و افراد سادهلوح نيز اطراف او جمع شدهاند ، لذا بايد در مقابل او به خدعه برخاست ! ، بنابر اين از يكسو كار اين منافقين ، خدعه و نيرنگ بود و از سوئى ديگر درباره پيامبر بزرگ خدا نيز چنين اعتقاد غلطى داشتند .
اما جمله بعد ( و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون ) هر دو پندار آنها را در هم
تفسير نمونه ج : ۱ص :۱۰۴
مىكوبد ، از يكسو اثبات مىكند كه تنها خدعه و نيرنگ از جانب خود آنها است و از سوى ديگر مىگويد اين خدعه و نيرنگ نيز بهخودشان باز مىگردد و نمىفهمند ، چرا كه سرمايههاى اصيلى را كه خداوند براى نيل به سعادت در وجودشان آفريده ، در مسير خدعه و فريب و نيرنگ بر باد مىدهند و دست خالى از هر خير و نيكى ، با كولهبارى از گناه ، از دنيا مىروند.
البته هيچكس خدا را نمىتواند فريب بدهد ، چرا كه او با خبر از آشكار و نهان است ، بنابر اين تعبير به يخادعون الله يا از اين نظر است كه خدعه و نيرنگ با پيامبر و مؤمنان ، همچون خدعه و نيرنگ با خدا است ، ( در موارد ديگرى از قرآن نيز ديده مىشود كه خداوند براى تعظيم پيامبر و مؤمنان خود را در صف آنها قرار مىدهد ) .
و يا اينكه بر اثر عدم شناخت صفات خدا با افكار كوتاه و ناقص خود به راستى فكر مىكردند ممكن است چيزى از خدا پنهان بماند و نظير آن نيز در بعضى ديگر از آيات قرآن ديده مىشود.
به هر حال ، آيه فوق ، اشاره روشنى به مساله فريب وجدان دارد و اينكه بسيار مىشود كه انسان منحرف و آلوده ، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان در برابر اعمال زشت و انحرافى دست به فريب وجدان خويش ميزند ، و كم كم براى خود اين باور را به وجود مىآورد كه اين عمل من نه تنها زشت و انحرافى نيست بلكه اصلاح است و مبارزه بافساد ( انما نحن مصلحون ) تا با فريب وجدان ، آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
مىگويند يكى از سران آمريكا در پاسخ اينكه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن ( هيروشيما ، و ناكازاكى ) را بمباران اتمى كنند و حدود ۲۰۰ هزار نفر كودك و پير و جوان را نابود يا ناقص سازند ؟ گفته بود : ما به خاطر صلح اين دستور را دادهايم ! كه اگر اين كار را نمىكرديم جنگ
تفسير نمونه ج : ۱ص :۱۰۵
طولانىتر مىشد و مىبايست بيش از اين مىكشتيم ! ! آرى منافقان عصر ما نيز براى فريب مردم يا فريب وجدان خود از اين گفتههاو از آن كارها ، بسيار دارند ، در حالى كه در برابر ادامه جنگ يا بمباران اتمى شهرهاى بىدفاع ، راه سوم روشنى نيز وجود داشت و آن اينكه دست از تجاوزگرى بردارند و ملتها را با سرمايههاى كشورشان آزاد بگذارند.
بنابر اين نفاق در حقيقت وسيلهاى است براى فريب وجدان ، و چه دردناك است كه انسان ، اين واعظ درونى ، اين پليس هميشه بيدار و اين نماينده الهى را در درون خود ، خفه كند ، و يا آنچنان پرده بر روى آن بيفكند كه صدايش به گوش نرسد.
۶- تجارت پر زيان
در قرآن مجيد كرارا فعاليتهاى انسان در اين دنيا به يكنوع تجارت تشبيه شده است ، و در حقيقت همه ما در اين جهان تاجرانى هستيم كه با سرمايههاى فراوان خدا داد ، سرمايه عقل ، فطرت ، عواطف ، نيروهاى مختلف جسمانى ، مواهب عالم طبيعت ، و بالاخره رهبرى انبياء ، گام در اين تجارتخانه بزرگ ميگذاريم ، گروهى سود مىبرند و پيروز مىشوند و سعادتمند ، گروهى نه تنها سودى نمىبرند بلكه اصل سرمايه را نيز از دست داده ، و به تمام معنى ورشكست مىشوند نمونه كامل گروه اول ، مجاهدان راه خدا هستند ، چنانكه قرآن درباره آنها مىگويد : يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم : اى افراد با ايمان ! آيا شما را راهنمائى به تجارتى بكنم كه از عذاب دردناك رهائيتان مىبخشد ( و به سعادت جاويدان رهنمونتان مىشود ) ايمان به خدا و رسول او بياوريد و در راه او با مال و جان جهاد كنيد ( صف – ۹ و ۱۰ ) .
تفسير نمونه ج : ۱ص :۱۰۶
و نمونه واضح گروه دوم منافقانند كه قرآن در آيات فوق ، پس از ذكر كارهاى مخرب آنها كه در لباس اصلاح و عقل ، انجام مىگيرد مىگويد : آنها كسانى هستند كه هدايت را با گمراهى مبادله كردند و اين تجارت نه براى آنها سودى داشت و نه مايه هدايت شد اين گروه در موقعيتى قرار داشتند كه مىتوانستند بهترين راه را انتخاب كنند ، آنها در كنار چشمه زلال وحى قرار داشتند ، در محيطى مملو از صفا و صداقت و ايمان .
اما آنها به جاى اينكه از اين موقعيت خاص كه در طول قرون اعصار تنها نصيب گروه اندكى شده است بالاترين بهره را ببرند ، هدايت را دادند و گمراهى را خريدند ، هدايتى كه در درون فطرتشان بود ، هدايتى كه در محيط وحى موج مىزد ، همه اين امكانات را از دست دادند به گمان اينكه با اين كار مىتوانند ، مسلمين را در هم بكوبند و رؤياهاى شومى را كه در مغز خود مىپروراندند تحقق بخشند .
اين معاوضه و انتخاب غلط دو زيان بزرگ همراه داشت : نخست اينكه سرمايههاى مادى و معنوى خويش را از دست دادند بى آنكه در مقابل آن سودى ببرند.
و ديگر اينكه حتى به نتيجه شوم مورد نظر خود نيز نرسيدند زيرا اسلام با سرعت پيشرفت كرد و به زودى صفحه جهان را فرا گرفت و اين منافقان نيز رسوا شدند.