موضوع بحث ما درارتباط باسخنراني است که دردانشگاه صنعتي اصفهان درتاريخ ۴/۱۲/۸۷ به مناسبت رحلت پيامبر(ص) توسط اقاي محمد شبستري ايرادشده است واين سخنراني در هشت اسفند (چهارروزبعد) در سايت خبري تابناک منتشرشده است.موضوع بحث ايشان انطورکه خودشان در اغاز بيان کرده اند عبارتست از” انتظارما ازپيامبران” وهدف ازبحث انطور که خود گفته است پاسخ به نقدهايي است که طي اين بيست سال که مباحث نوانديشي ديني يا روشنفکري ديني مطرح شده است برديدگاه ايشان وهمفکرانشان وارد شده است وسپس بيان ميکنند که اين مباحث جديد تاکيدش برحقوق بشراست وارتباط حقوق بشر بااسلام ومسلماني ودينداري به اين بيان که فردي مي خواهد مسلمان باشد ودر عين حال هم مطابق اعلاميه حقوق بشر که در ۳۰ ماده ودر سال ۱۹۸۴در سازمان ملل متحد تصويب شده است عمل کند که نظام زندگي سياسي واجتماعي اش مبتني بران اعلاميه باشد ودر عين حال يک فرد مسلمان به معناي واقعي هم باشد.اين هدف بحثي است که ايشان مطرح کرده وبعد هم گفته اند مبناي مباحث جديد که مطرح شده بر معرفت شناسي وهرمنوتيک است که در فهم ما از متون ديني تاثير مي گذارد.
خلاصه سخنراني اقاي شبستري:
۱-براساس مباحث هرمنوتيک هرفهمي پيش فرضهايي دارد.هيچ فهمي ازدين يا غير دين نداريم مگرانکه پيش فرضهايي دارد واين به چهارمقوله علم وفلسفه وهنر ودين برميگردد.درباره دين مانميتوانيم ازقبل يک تعريف جامع ومانع ارائه کنيم.سايرمقوله ها هم هکذا.اينست که مسائل تاريخي هم به تدريج درگفتمان بشري وتاملات شکل ميگيرند ولذا امروز اگرخواستيم فلسفه راتعريف کنيم بايد اين همه مکاتب فلسفي رادرنظربگيريم.تعريف ما نظربه سيروروند فلسفه است.بقيه مقوله ها هم همينطور.لذاتعريف هاي متعددي ازدين ارائه شده است.
۲-انتظارات ما از موضوعات چهارگانه(علم وفلسفه وهنر ودين)هم در فهم وتعريف مااز انهاتاثير ميگذاردواين موضوعات هم خودبايکديگردرتعامل وتاثيروتاثردرطول تاريخ بوده اند که اين تاثير وتاثرات نيز خود باعث تغيير وتحول هرکدام شده است.اين درواقع همان نظريه قبض وبسط تئوريک شريعت دکترسروش است که دراينجا مطرح شده است.
۳-بعداين مسئله رامطرح ميکنندکه ايا فهم هاي مختلف از دين مانعي دارد؟ميگويند چه مانعي دارد؟درگذشته هم اين اختلافات بوده است.مذاهب گوناگوني بوجود امده وگاهي هم يکديگررا تکفير ميکردند.ازغزالي نام ميبرد وميگويد ادمي است که در يک مرحله تکفيري بود وفيلسوفان را درچندمسئله تکفير کرد وبعدفهميد اشتباه کرده است وقتي تحولات در او رخ دادوازسيرعقلي به سير عرفاني رسيد به اين نتيجه رسيدکه وقتي همه در يک مسيرهستنداينهاباهم قابل جمع هستند.لذا اختلافاتي بوده و ما نبايد بخاطر اختلافات يکديگرراتکفيرکنيم.الان هم همينطوراست.پساين يک مسئله جديد هم نيست. برداشتها وفهم هاي مختلف انسانهادارند.بعدازامام به عنوان غزالي عصر نام ميبرد که البته گفته اند من اسلامي را که خودم مي فهمم مي خواهم اجرا کنم امادر عين حال نگفتند ديگران هم مسلمان نيستند.مثلا کساني گفتنداحکام اسلام مربوط به گذشته است مثل حدود وقصاص و… امام هم نفرمودند اينها مسلمان نيستند. پس ميتوان مسلمان بود وفهم ها وتفسيرهاي مختلف ازپيامبر واسلام داشت ومنافاتي هم ندارد کسي بخواهدهم مسلمان باشد وهم طبق حقوق بشرزندگي کند.وبگويدفهمم را از نظرات فقهي گذشته تجديدنظر ميکنم .مثلا نظريات فقهي هست که مخالف حقوق بشراست اينها را ميتوان تغييرداد.حتي اياتي از قران است که مخالف حقوق بشر غربي است که اين ايات را هم ميتوان طوري برداشت وتفسير کردکه سازگار بااعلاميه حقوق بشرباشد.اين ميشود يک فهم وبرداشت ديگر.
۴-حقيقت ومعناي مسلماني:ميگويد معناي مسلماني وحقيقت ان يعني پيروي کردن از پيامبر(ص) راه پيامبررارفتن واين مورد قبول همه است.اماپيروي از پيامبرانطورکه ميفهميم.راه پيامبرراهرطورکه فهميديم همانگونه عمل مي کنيم.شماهم هرطورفهميديدهمانگونه عمل کنيد.همه هم پيرو پيامبرومسلمان هستيم.واصولااياميتوان مسلمان راستين وپيروپيامبربودوجزم گرا هم بود؟ايا ميتوان اصول ثابت وجزمي رامعيارمسلماني دانست؟ ميگويد خير اصلا مسلماني باجزم گرايي وقطعيت درمسائل سازگاري ندارد.چون مسلماني راستين وپيروي ازپيامبر(ص)انست که پيامبر گفتمان توحيد را براي بشراوردوگفتمان توحيد يعني از همه بريدن ووصل شدن به خداوازبيرون به درون رفتن وحالت معنوي پيداکردن وگشوده شدن يک افق وسيع ازدرون واين مسئله هم هيچ جا متوقف نميشودوباجزميت نميسازد.اين معناي مسلماني که از بيرون به درون رفتن وافق وسيع دردرون گشوده شدن توقف بردارنيست امري بيکرانه است پس با هيچ اصل جزمي نميسازد.
۵- اصولا فهم ازيک حقيقت هم نسبي است وهيچکس نميتواند ادعا کند که من حقيقت را يا حقيقت الهي را بتمامه فهميدم.پيامبر هم چنين حرفي نميتواند بزند ونمي زند.پيامبر هم اينگونه نبود که حقيقت کاملا براي اوروشن شده باشد.اوهم همواره درجستجو وطلب بود.بعد استشهاد مي کند به حديث “وانه ليغان علي قلبي واني استغفرالله في کل يوم سبعين مره” يعني تاريکي ها مثل بقيه انسانها درون مرا مي گيرد.وسپس به ايه “قل انما بشرمثلکم “استشهاد ميکند که اوهم مثل بقيه انسانها تحت تاثير اوهام وتمايلات شيطاني بود.با اين تفاوت که او پيوسته برميگشت به توحيد وتوجه پيدا ميکرد.
تناقض گويي :ايشان در صدر کلام ميگويد پيامبر مثل بقيه بود.بشر بود.اوهام بر اوهم مسلط ميشد وذهن وقلب اوهم تاريک مي شد ولذا استغفار ميکرد تا نوراني شود.اما در ذيل کلام مي گويد او يک امتياز داشت وان اينکه هميشه حال وهواي توجه به خدا را داشت.واين تناقض است.چون هميشه حال وهواي خدارا داشتن وقلب مرکز ياد وتوجه خدا بودن چطور ميتواند تحت تسلط شيطان باشد؟
در قسمت پرسشها وپاسخها شخصي سوال ميکند که بالاخره عصمت پيامبر چه شد؟ ايشان در جواب ميگويد :پيامبر دران چيزي که وظيفه اصلي اوبود (يعني دعوت به توحيد)معصوم بود.همه جا پيامبر(ص) به توحيد دعوت کرده ودراين مطلب انحرافي نداشته است. اين محدوده عصمت پيامبراست که ايشان درمسئله دعوت به توحيد مي پذيرد.
سوال ديگري از ايشان مي کنند درباره دين که شما علم وفلسفه ودين وهنررادريک رديف ودر يک تراز قرار داديد درحاليکه اينها دريک سطح نيستند.دين امري ماورايي است وبقيه اموري بشري است.ايشان ميگويد :دين هم امري بشري است.دين سلوک معنوي ادمي است.راه روي معنوي ادمي است.درقران هم دين نزد خدا به اسلام تعريف شده است ومعني اسلام تسليم شدن است يعني انسان دربرابرراه خدا مقاومت نکند. پس دين همانند فلسفه وعلم وهنر کاري بشري است.
مطالب ديگري هم در سخنراني وبخش پرسشها وپاسخها مطرح شده است که چون بنابراختصار است ازنقل انها صرفنظر ميکنيم.نکات اساسي ايشان همان است که گزارش نموديم.
نقدوارزيابي:
۱-اسلام ومدرنيسم:بحث درباره اسلام ومدرنيسم به فرصت ومجال بيشتري نياز دارد که در اين وقت محدود نمي توان به ان پرداخت. اينجانب در کتاب “نقد مباني سکولاريسم ” ان را بررسي کرده ام.
۲-اختلافات مذهبي:ايشان مي گويند:”درطول تاريخ اسلام اختلاف هايي در اسلام بوده ومذاهب متعددي بوجود امده است وما هم به همه مي گوييم مذاهب اسلامي. چرا ما براشفته بشويم از اينکه کسي بگويد مسلمان هستم اما به سبک حقوق بشرغربي مي خواهم زندگي کنم.اين هم ميشود يک برداشت ازدين.”
بنده عرض ميکنم ما دراينجا بايد اصولي را به عنوان خط قرمزها واصول مسلم بپذيريم انگاه به مسائل اختلافي بپردازيم.چون مسلمانها از هر فرقه اي باشند يک سلسله اصول را به عنوان اصول مسلم قبول دارند.همه انها نبوت پيامبر(ص)؛ خاتميت؛ معاد؛ نمازهاي يوميه؛ زکات و… را مي پذيرند. لذاشما ابتدابايد از اين حرف که هيچ جزمي را نميتوان بدست داد عدول کنيد.اين خلاف حرف پيشينيان است چون انها در عين اينکه اختلافاتي داشتند يک سلسله اصول مشترک وجزمي را قبول داشتند.ولذا اين مطلب با اينکه مي گوييد مسلماني هيچ اصل جزمي نداردتعارض دارد.
۳-فهم هاي مختلف ازمنابع وحياني:ايشان ميگويند:”پيشينيان فهم ها وبرداشت هاي مختلفي از ايات وروايات داشته اند ودرنتيجه مذاهب گوناگوني بوجود امده است.”
اين عيب ندارد اما ايا کسانيکه به اين برداشت هاي مختلف رسيده اند کارشناس در مسائل دين بوده اند؟ايا هر کس مي تواند بگويد من از ايات وروايات اينطور مي فهمم يابايد روشمند وبراساس مباني فهم باشد؟ اگر فهم دين پيچيده تروتخصصي تر ازفهم مقوله هاي ديگر(علم؛فلسفه؛هنر)نباشد کمترنيست.اياهرکسي مي تواند در هنرياعلم يا فلسفه اظهارنظر کند؟يااول متخصص ميشود وبعد اظهارنظر مي کند؟ اگر براساس اجتهاد وکارشناسي نظري بدهد گرچه شاذ باشد ما نمي گوييم مسلمان نيست.حال جناب اقاي شبستري انصافاچقدر مبادي اجتهاد رادراستفاده ازيک ايه بکار ميگيرند؟ من درهيچيک از اثار ايشان يک مورد هم نديدم که مسئله اي را ايشان به سبک اجتهادي وکارشناسانه بررسي کرده باشد.با يکي يا دوايه يا يک روايت نظرداده اند.نظريه هايي که در همين سخنراني درباره حقيقت دين وعصمت پيامبر بيان کرده اند گواه روشن بر اين مدعاست.@#@
۴-رابطه اسلام وايمان با جزم ويقين:اينکه مي گويند:”ايمان واسلام با جزم وقطع سازگاري ندارد.” من از اين واقعا تعجب مي کنم.مگر مي شود ايمان مبتني برجزم نباشد ؟اگرپايه واساس سست شد ايمان برچه چيزاستوارباشد؟ايات وروايات چقدربرمساله ايقان درکنارايمان تاکيد دارد.همين ابتداي سوره بقره:”وبالاخره هم يوقنون” ؛”کلا لوتعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين ” تکيه قران بريقين است.اميرالمومنين(ع)فرموده است:اسلام عبارتست ازتسليم وتسليم يعني يقين. (نهج البلاغه حکمت ۱۲۵)علاوه بر اين ايا اين سخن اقاي شبستري که “مسلماني يعني شرکت کردن درگفتماني که پيامبر ايجاد کرد”يک اصل جزمي وقطعي است يااحتمالي؟ درفرض دوم نمي تواند مبناي يک نظريه باشد ودرفرض اول مخالف ديدگاه ايشان (نفي هرگونه اصل جزمي )است. اصل جزمي ديگري که ايشان مطرح کرده عبارتست از تفسيرگفتمان توحيدي. وي گفته است:”گفتمان توحيدي يعني موحدانه زيستن ودوري جستن ازهرنوع خداي ديگري ورسيدن به يک معنويت دروني …” حال مي توان به اين اصول جزئي اصول ديگري را هم افزود.مانند: مسلماني يعني اينکه مسلمانان ديگرازدست وزبان اواسوده باشند(اعلم من سلم المسلمون من يده ولسانه) مسلماني يعني پاسخ گويي به نداي مظلومان ودفاع ازانان ومبارزه باظالمان (من سمع رجلا ينادي ياللمسلمين ولم يجبه فليس بمسلم .؛کوناللظالم خصما وللمظلوم عونا) واصول جزيي ديگر.
۵-دين يا دينداري؟ اينکه مي گويند:”دين فعل بشراست واستناد کرده است به ايه “ان الدين عند الله الاسلام” واسلام يعني تسليم وتسليم فعل بشر است.” اين استدلال نادرستي است زيرا دين در قران کاربردهاي مختلف دارد. در “مالک يوم الدين ” دين به معناي جزا است.گاهي دين ناظر به دينداري وتدين است که درايه “ان الدين عندالله الاسلام” ممکن است همين معنا موجود باشد. ولي در ايه “شرع لکم من الدين ما وصي به نوحا …” (شوري/۳۳) به معناي احکام ودستورات الهي است.همين گونه است ايه “هوالذي ارسل رسوله بالهدي ودين الحق ليظهره علي الدين کله “وايه “اليوم اکملت لکم دينکم ” وايات ديگر.
موضوع عصمت: ايشان سه حوزه براي عصمت بازکرده است :عصمت علمي؛عصمت رفتاري؛عصمت درحوزه ذهن وقلب.ودرحوزه رفتارعصمت را منحصر کرده اند به دعوت به توحيد.وگفته است درحوزه دعوت به توحيد پيامبر معصوم بوده است چون وظيفه اصلي اوبوده است.
نقد وارزيابي: سوال مااينست که ايا وظيفه پيامبر(ص)منحصربه دعوت به توحيد بوده است؟اگر به خود قران مراجعه کنيم دعوت به توحيد يکي ازوظايف است نه تنهاوظيفه. “ولقد بعثنا في کل امه رسولا ان اعبدواالله واجتنبواالطاغوت” اين يکي ازوظايف است. اماوظايف ديگرچه؟ “هوالذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوعليهم اياته ” يعني ايات قران رابرمردم خواندن هم وظيفه اوست.پس دراين حوزه هم بايد معصوم باشد. “ويزکيهم” اسوه ومربي اخلاق هم هست.پس بايد دراين حوزه هم معصوم باشد. “ويعلمهم الکتاب والحکمه” تبيين معارف دين هم وظيفه ديگر اوست. پس بايد معصوم باشد. پس اگر به قران مراجعه کنيم ملاک شما درست اما عام است واختصاص به حوزه دعوت ندارد.
۲-درحوزه عمل به احکام: ايشان درجايي مي گويد:”اين محل اختلاف است واقوال مختلف است.وشايدازايه “انماانابشرمثلکم ” بتوان گفت دراين حوزه هم پيامبرمثل ساير انسانها است. گاهي ممکن است مرتکب گناه هم بشود.”
نقد وارزيابي: دراينجا اين ادعا درحدشايد هم نادرست است.عصمت پيامبر(ص)ان هم درزمان نبوت وان هم ازکبائراصلااختلافي نيست.مگرحشويه(ظاهرگرايان افراطي وگروهي ازاهل حديث)که حرفهاي بي ربطي ميزدند. وقتي قران از قول شيطان ميگويد:”فبعزتک لاغوينهم اجمعين الاعبادک منهم المخلصين” يعني شيطان توان اغواي مخلصين راندارد.وپيامبر(ص)سيدمخلصين است. درمورديوسف(ع)داريم که “انه کان من عبادنا المخلصين” يا ميفرمايد:”ولقد همت به وهم بها لولا ان رابرهان ربه ” او مخلص است وگناه نکرد حتي ميل به گناه هم نداشت يعني حتي درذهنش هم نيامد که دل به زليخا بدهد.چون مي فرمايداگربرهان پروردگارش رانديده بود ميل ميداشت. درجاي ديگردرباره پيامبر(ص)مي فرمايد:”ماضل صاحبکم وماغوي” يعني پيامبرهيچگاه گمراه نشده است وگناهي از اوسرنزده است. يادرباره پيامبروخاندان نبوت مي فرمايد:”انما يريدالله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت ويطهرکم تطهيرا” که مقصود اراده تکويني خداونداست که به دورکردن هرگونه پليدي ازاهل بيت نبوت تعلق گرفته است ودراراده تکويني خداوند تخلف راه ندارد. خداوند فرموده است:”لاينال عهدي الظالمين”عهدنبوت وامامت شامل ظالمين نميشودوکسي که مرتکب گناه شود ظالم است :”ومن يتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون”
۳-اماعصمت درحوزه قلب وذهن که ايشان ميگويد اين محل بحث من است؛مستند ايشان يکي همان حديث “انه ليغان علي قلبي” است ويکي هم ايه “انما انا بشرمثلکم” است. نقدوارزيابي: اولا : دريک حديثي پيامبر(ص) فرمودند:”مامنکم الا وله شيطان ” قالوا :” وانت يا رسول الله ” قال:”وانا الاان الله تعالي اعانني عليه فاسلم علي يدي” يعني هيچيک ازشما نيست مگراينکه شيطاني درصدد گمراه کردن اوست.گفتند اين مطلب هم در مورد شما صادق است؟ فرمودند : اري ولي شيطان من به دست من تسليم شده است.يعني نميتواند درپيامبرتأثيرکند.
ثانيا :پيامبرفرمودند:”تنام عيني ولا ينام قلبي” يعني چشمان من مي خوابد ولي قلبم نمي خوابد. که مقصود خواب غفلت است.چنان که فرمود:”الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا” در اين روايت نوم مردم نوم غفلت است. مردم بيدارند اما دلهاي ايشان خواب است.پس وقتي پيامبر(ص)مي فرمايد چشمان من مي خوابد وقلبم بيدار است يعني عکس مردم.مردم چشمانشان هم که بيدار است قلبشان خوابيده. من حتي چشمانم خوابيده دلم بيدار است.هم دربيداري هم در خواب.قلب پيامبر هيچگاه نمي خوابد. يعني غفلت ووسوسه در ان راه ندارد.قلب پيامبر چنين توصيفي دارد پس چگونه مي تواند خواطرشيطاني واوهام ان را فرا گيرد؟
ثالثا :در ايه تطهير رجس مطلق است وتمام پليدي هاي ظاهر وباطن را شامل ميشود.
رابعا :حديث “قرب النوافل وقرب الفرائض ” که فرمود :”ما تقرب العبد الي بشي افضل ممن فرضت اليه ولا يزال يتقرب الي بالنوافل حتي احبه .فاذا احببته کنت سمعه الذي يسمع به وبصر الذي يبصربه ويده الذي يبطش بها…” چنين انساني همه وجودش خدايي است چطور شيطان مي تواند در ان نفوذ کند؟ اصولا تجرد شيطان تجرد وهمي است ونمي تواند در قلب پيامبر(ص)که تجرد عقلي دارد نفوذ کند.
اما معناي حديث “انه ليغان علي قلبي واني استغفرالله کل يوم سبعين مره” انچه اقاي شبستري گفته است نيست.اين حديث را غزالي درکتاب احيا العلوم جلد چهارم صفحه ۱۱۵-۱۱۶ شرح کرده است.خلاصه ان اينست که پيامبرانگاه که خداوند به اوفرمود که سجده کندوبه خداوندتقرب بجويد (علق/۱) سجده کرد واين ذکرراگفت:”اعوذبعفوک من عقابک وبرضاک من غضبک وبک منک ولا احصي ثنا عليک انت کمااثنيت علي نفسک” :خدايا من از عقاب تو به بخشش تو پناه مي برم واز خشم توبه رضايت تو؛وازخودت به خودت؛من توان شمارش ثناي تورا ندارم ؛ثناي تو همان است که خود بر خود کرده اي. اينها مراتب توحيد است.مرتبه اول توجه به خداوافعال خداست.يعني جزخداوفعل اوچيزي نيست. مرتبه دوم به ذات وصفات خدا نظر دارد که بالاتراست ومرتبه سوم اين است که فقط ذات مورد توجه است گويي جزذات هيچ چيزي وجود نداردولي دراين مرتبه به ثناگوينده که پيامبراست توجه است لذا عالي ترين مرحله اين است که اذعان واقرار کند که نمي تواندحق ثناي خدارااداکند.استغفار پيامبردر حقيقت ناظر به اين مراتب است واولين مرتبه توحيد پيامبر پايان توحيد ديگران است که در ان مرحله هم شيطان راه ندارد حال چگونه شيطان در مراتب ديگر راه دارد؟وچگونه مي توان گفت قلب پيامبر دچار اوهام شيطاني بوده است؟ اشتباه اقاي شبستري اين است که مقام نبوت که ازنظر فلاسفه وعارفان الهي عالي ترين مقام معنوي ايشان است را پايين اورده وحتي از مقام تقوا واخلاص صالحان نيز پايين تر اورده است.اين درحالي است که وي دراثار وگفته هاي خود اظهار تمايل وعلاقه به عارفان وديدگاههاي انان مي کند.
واما ايه “انما انا بشر مثلکم” که ايشان استناد کرده است ما سوال مي کنيم که ناظر به چيست؟ تا انجا که بنده مطالعه کرده ام اين ايات ناظر که تاکيد بر بشر بودن پيامبر دارد ناظر به دو چيز است: ۱- مشرکين ومخالفين فکر مي کردند که پيامبراز جنبه حيات معمولي بايداز ديگران مستثني باشد. لذا مي گفتند:”ما لهذا الرسول ياکل الطعام ويشوي في الاسواغ ” اين براي انها عجيب بود که پيامبر هم به بازار برود وچيزي بخورد. در جواب هم انبيا فرمودند:”ما انا الا بشر مثلکم” در حقيقت ايه رد انست که انبيا هم به لحاظ جسمي وحيات طبيعي عاطفه واحساسات دارند.
۲-توقعات وانتظارات غير منطقي مشرکين وکفار که در سوره اسرا ايات ۹۰-۹۳ نقل شده است. مانند:”اسمان را برما فرود اوري؛خداوند رانزد ما بياوري؛به اسمان بالا بروي واز پيش خدا کتابي بياوري. ” خداوند به پيامبر فرمود که در جواب انها بگويد:”هل کنت الا بشرا رسولا” اين موارد کارهاي خدايي است درحاليکه من بشرم.@#@ اما وقتي مي گويد:”يوحي الي” اين بعد معنوي است.اجتبا واصطفا ومخلص بودن به اين جنبه بر مي گردد. پس اگرما ايت راجمع کنيم نتيجه مي گيريم دربعد حيات طبيعي” بشر مثلکم ” ودر بعد حيات معنوي که حيث رسالت ووحي است پيامبر امتياز دارد.پيامبر از ان جهت که بشراست زندگي طبيعي وبشري دارد ولي از ان جهت که رسول خداست ودريافت کننده وحي است وماموريت هدايت را به عهده دارداز صفات معنوي وبالايي برخوردار است وبرگزيده خداوند است و از هدايت مخصوص الهي برخورداراست.”اولئک الذين هدي الله فبهاهم اقتده”(انعام /۹۰)خداوند انان را برگزيده است. واجتبيناهم وهديناهم الي صراط مستقيم”(انعام/۸۷)
همچنين ايشان گفته است:طبق ايه “ليغفرماتقدم من ذنبک وما تاخر” مي شود قبول کرد پيامبر گناه کرده يا مي کند وخدا هم اورا امرزيده است. جواب اينست که فتح مکه يا صلح حديبيه که ابتداي ايه “انا فتحنا لک فتحا مبينا” به ان اشاره دارد چه ربطي به بخشش گناهان پيامبردارد؟ کسي اگر بخواهد مورد امرزش قرارگيرد بايد خودش زحمت بکشد.بايد توبه کند. اينکه خدا فتح را برساند چه ربطي دارد به آمرزش گناهان پيامبر؟ ما پيروزي داديم تا تورا بيامرزيم. اين معنا ندارد.ربطي به هم ندارد. مثلا اگربگويد ماتورابرتوبه وگريه توفيق داديم تا تورا بيامرزيم اين به هم اتباط پيدا مي کند.اما ما پيروزي داديم تا تورا بيامرزيم اين چه ربطي به هم دارد؟ وهمينکه ربط ندارد دليل مي شود بر اينکه ذنب به معناي گناه در معناي شرعي ان نيست.بلکه به معناي لغوي ان منظور است.يعني پيامد وتبعات بد. پيامبرنزد مشرکين وکفار گناهکار بود.چون بت هارا به بادانتقاد گرفت ومذهب انها را برهم زد.هم قبل از هجرت وهم بعدازان. که ماتقدم به قبل از هجرت وما تاخر به بعداز هجرت اشاره دارد. پيامبرنزد مشرکين گناهکاربود هم قبل وهم بعداز هجرت. وفتح صورت گرفت تا اين تبعات تمام شود.چون مشرکين دنبال انتقام بودند.اين تفسير علامه طباطبايي در الميزان درذيل ايه شريفه است وسپس ايشان درقسمت بحث روايي هم روايتي از امام رضا عليه السلام در پاسخ مامون که پرسيدايا اين ايه با عصمت پيامبر منافات ندارد نقل کرده اند.
عصمت علمي پيامبر(ص): ازمطالب ياد شده روشن شد که پيامبر(ص)از نظر علمي هم معصوم بوده است. او معارف واحکام الهي را به طور کامل وبي کم وکاست دريافت مي کرد وبه صورت کامل وبي کم وکاست به مردم ابلاغ نمود.اين مطلب در ايه پاياني سوره جن بيان شده است:”ليعلم ان قد بلغوا رسالات ربهم” چنان که انچه اودر تبيين شريعت يا توصيف طبيعت وتعريف وتفسير هستي وجهان فرموده است کاملا مطابق با واقع وحق بوده است.سخن او وحي الهي بوده است(ان هو الا وحي يوحي) وگفتار فصل وحق بوده است (انه لقول فصل وما هو بالهزل) در قران هيچ سخن باطل ونادرستي راه نيافته است (لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه) بنابراين آنچه در قرآن درباره توصيف جهان وطبيعت امده است درست بوده وهيچ گونه خطايي ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *