السلام عليك أيها الرحمة الواسعة.[۱] ان رحمة ربكم وسعت كل شي و أنا تلك الرحمة.[۲] اللهم هب لنا رأفته و رحمته و دعاءه و خيره.[۳] و اكمل ذلك بابنه رحمة للعالمين.[۴] و اشفق عليهم من آبائهم و أمّهاتهم.[۵] امام، مظهر اسماي حسناي الهي و تجلي رحمت واسع حق است. كسي كه تربيت شدهي خداي رحمان باشد، مظهر رحمت بيكران الهي است. در وسعت سينهي او كه درياها هم به چشم نميآيد، كران، تا به كران عشق به همهي انسانها موج ميزند. امام، پدري مهربان، همدمي شفيق و همراهي خير خواه است.[۶] در حجم نگاه سبز او، افق هم، رنگ ميبازد. حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ شاهد همهي دردها و آلام انسانها است. دل او، دل بيداري است كه همراه هر تازيانه و هر قطرهي خون و هر فرياد، حضور دارد و درد و رنج مرا از من بهتر و بيشتر احساس ميكند و براي من بيش از خود من ميسوزد، چرا كه معرفت و محبت من، محدود و غريزي است، در حالي كه معرفت او، حضوري و محبت او به وسعت وجودي او باز ميگرد و تجلّي رحمت واسعهي حق است.[۷] دريغا! در گوش ما همواره، از قهر مهدي ـ عليه السّلام ـ گفتهاند و ما را از شمشير و جوي خون او ترساندهاند و از مِهر و عشق او به انسانها و تلاش و فريادرسي او به عاشقان و منتظرانِ خود كمتر گفتهاند! هيچ كس به ما نگفت كه اگر او بيايد، فقيران را دستگيري، بيخانمانها را سامان، بيكسان را همدم، بيهمسران را همراه، غافلان را تذكّر، گم گشتگان را راه، دردمندان را درمان و در يك كلام، خاك نشينان عالم را تاك نشين خواهد كرد. قهر او نيز جلوهي محبت او است، چه اين كه قهر او بر جماعتي اندك و ناچيز از معاندان و نژاد پرستاني خواهد بود كه عليرغم رشد فكري انسانها در آن عصر، و هدايتها و معجزات آن حضرت و نزول مسيح ـ عليه السّلام ـ از آسمان و اقتدايش به وي، باز هم به او كفر ميورزند و حكومت عدلش را گردن نميگذارند و در زمين فساد ميكنند، كساني مانند صهيونيستها كه دشمن انسانيّتاند و جز زبان زور، هيچ زباني نميفهمند، و اين، يعني خارها را از سر راه انسان و انسانيت برداشتن و مهر در چهرهي قهر. آري، چه سخت است مولاي مهرباني را كه رحمت واسع حق است و در دلش، عشق به انسانها موج ميزند، به چنين اتهامهايي خواندن و «ميرِ مِهر» را، «ميرِ قهر» نشان دادن! در اينجا، مروري داريم به گوشههايي از جلوههاي مهر و محبت امام رحمت آخرين ذخيره الهي، حضرت ولي عصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ : ۱ـ ناميدن (حضرت برخي از دوستدان خود را به اسم ياد ميكرد) نام هر كس، عاطفيترين، شخصيترين و مورد علاقهترين نشانهي هر كس است. آن گاه كه نام ما را ميخوانند، چه بسيار مايهي شادماني و سرور ما ميگردد. هر چه، خوانندهي ما، محبوبتر و زيباتر، شنيدن صداي دلرباي او و شنيدن اسم و نام خود از زبان او دل پذيرتر و سرور انگيزتر. به راستي چه ابتهاجي دارد آن كه نام خود را از زبان خداي عالم ميشنود: سلامٌ علي ابراهيم، سلامٌ علي نوح، سلامٌ علي آل ياسين، …. مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ همهي مردم و به ويژه شيعيان خود را نيك ميشناسد و با نام تك تك آنان آشناست.[۸] نامهي اعمال ما، هر هفته، به خدمت حضرتش عرضه ميشود. او، هرگز، ياد ما را از خاطر نميبرد (ولا ناسين لذكركم). چه شعف انگيز است كه در سرزميني غريب، يكه و تنها آن جا كه راه را گم كردهاي، ناگهان، كسي با زبان آشنا، تو را بخواند و با مهرباني، تو را در آغوش نگاهاش بنشاند. ـ روزي آيت الله العظمي بهاءالديني به من گفت: «امسال، در مكهي معظمه در مجلسي كه آقا امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ تشريف داشتند، اسم افرادي برده شد كه مورد عنايت آقا بودند، از جملهي آنان حاج آقا فخر[۹] بود.» خودم را به حاج آقا فخر رساندم و از ايشان پرسيدم: «چه كردهاي كه مورد عنايت حضرت واقع شدهاي؟»، گريه كرد و پرسيد: «آقاي بهاء الديني نگفت چه گونه خبر به ايشان رسيده است؟» گفتم: «نه» حاج آقا فخر گفت: «من، كاري نداشتهام، جز اين كه مادر من، علويه است و افليج و زمينگير شده است. تمام خدمات او را خود بر عهده گرفتهام، حتي حمام و شستشوي او را. من گمان ميكنم، خدمت به مادر، مرا مورد عنايت حضرت قرار داده است.»[۱۰] ـ للأخ السديد و الوليّ الرشيد الشيخ المفيد أبي عبدالله محمد بن محمد بن النعمان، أدام الله إعزازه.[۱۱] ۲ـ سلام (تحيّت و سلام امام بر دوستداران خود) سلام، تحيت و بركت و رحمت و سلامتي است؛ نشانهي محبت و صفا، اخلاص و يك رنگي است؛ رمز عاشق و معشوق، مريد و مراد است. سلام خدا و امام بر هر كس، مُهر تأييدي است بر كارنامهي او. «سلامٌ علي ابراهيم». در روايت است، آن گاه كه فرشتگان الهي، نزد ابراهيم آمدند و بشارت تولد فرزند براي او آوردند و بر او سلام كردند، لذّتي كه ابراهيم ـ عليه السّلام ـ از سلام اين فرشتگان برد، با تمام دنيا، برابري نداشت. به راستي چه لذتي دارد سلام مولا![۱۲] «سلام عليك أيّها الولي المخلص لنا في الدين، المخصوص فينا باليقين» «سلام عليك أيّها الناصر للحق، الداعي الي كلمة الصدق»[۱۳] ـ چون ثلث از راه را تقريباً (برگشتم) سيّد جليلي را ديدم كه از طرف بغداد رو به من ميآيد. چون نزديك شد، سلام كرد…[۱۴] ۳ـ معانقه و در آغوش گرفتن ـ چون نزديك شد، سلام كرد و دستهاي خود را گشود براي مصافحه و معانقه و فرمود: «اهلاً و سهلاً!» و مرا در بغل گرفت و معانقه كرديم و هر دو هم را بوسيديم.[۱۵] ـ چرا اين طور نباشد و حال آن كه حضرت ولي عصر ـ ارواحنا فداه ـ مرا شبي در مسجد كوفه به سينهي خود چسبانيده است.[۱۶] ـ در اين موقع وارد مسجد سهله شديم، در مسجد كسي نبود. ولي پدرم در وسط مسجد ايستاد كه نماز استغاثه بخواند. شخص از طرف مقام حجت ـ عليه السّلام ـ نزد او آمد. پدرم به او سلام كرد و با او مصافحه نمود. پدرم به من گفت: اين كيست؟ گفتم: آيا حضرت حجت ـ عليه السّلام ـ است؟ فرمود: پس كيست؟!.[۱۷] ۴ـ نظارت (آگاهي از احوالات جامعهي شيعه) «فإنّا نحيط علماً بأنبائكم ولا يعزب عنّا شيء من أخباركم» ما بر اخبار و احوال شما، آگاهيم و هيچ چيز از اوضاع شما، بر ما پوشيده و مخفي نميماند. «إنا غير مهملين لمراعاتكم ولاناسين لذكركم و لولا ذلك لنزل بكم اللأواء و اصطلمكم الاعداء»؛ ما، در رسيدگي و سرپرستي شما، كوتاهي و اهمال نكردهايم و ياد شما را از خاطر نبردهايم، كه اگر جز اين بود، دشواريها و مصيبتها، بر شما فرود ميآمد و دشمنان، شما را ريشهكن ميكردند. «صاحب هذا الأمر يتردد بينهم و يمشي في أسواقهم و يطأ فرشهم…»؛ صاحب اين امر، در ميان آنان، راه ميرود و در بازارهايشان رفت و آمد ميكند، روي فرشهايشان گام بر ميدارد… ۵ـ شريك غم و شادي در اين مورد، طوايفي از روايات ووجود دارد كه صاحب مكيال المكارم آنها را متذكّر شده است.[۱۸] جداي از آنها از ديگر ائمه ـ عليهم السّلام ـ نيز در اين مورد، روايات فراواني به ما رسيده است: امام امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: «إنا لنفرح لفرحكم و نحزنُ لِحُزنكم…»؛ «ما، در شادماني شما، شاد، و براي اندوه شما، اندوهگين ميشويم…»[۱۹] امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: «والله! لأنا ارحم بكم منكم بأنفسكم…؛» «به خدا سوگند! كه من، نسبت به شما، از خود شما، مهربانتر و رحيمترم.»[۲۰] امام رضا ـ عليه السّلام ـ نيز ميفرمايد: «ما من احد من شيعتنا ولا يغتّم إلاّ اغتممنا لغمّه ولا يفرح إلاّ فرحنا لفرحه…»؛ «هيچ يك از شيعيان ما، غم زده نميشود، مگر اين كه ما نيز در غم آنان، غمگين، و از شادي آنان، شادمانيم. و هيچ يك از آنان، در مشرق و مغرب زمين، از نظر ما، دور نيستند و هر يك از شيعيان ما كه بدهي از او بماند (و نتوانسته باشد بپردازد) بر عهدهي ما است…». 6ـ دعا براي دوستداران خود امام ـ عليه السّلام ـ همواره، بر دوستدران خود دعا ميكند. صاحب مكيال المكارم در اثبات اين مدعا، چنين ميگويد: چون مقتضاي شكرِ احسان، همين است. و دليل بر آن، فرمايش مولي صاحب الزمان ـ عليه السّلام ـ در دعايي است كه در مُهج الدعوات ميباشد: «و كساني كه براي ياري دين تو، از من پيروي ميكنند، نيرومند كن و آنان را جهادگر در راه خودت قرار ده، و بر بدخواهان من و ايشان، پيروزشان گردان….»[۲۱] بدون شك، دعا كردن براي آن حضرت و براي تعجيل فرج آن جناب، تبعيت و نصرت او است؛ چون يكي از اقسام نصرت حضرت صاحب الزمان ـ عليه السّلام ـ ياري كردن به زبان است، و دعا براي آن حضرت، يكي از انواع ياري كردن به زبان ميباشد. و نيز دليل بر اين معنا است كه در تفسير علي بن ابراهيم قمي، ذيل آيهي شريفه «و إذا حييتم بتحية فحيّوا بأحسن منها أو ردّوها»[۲۲] و هرگاه مورد تحيت (بدرود و ستايش) واقع شديد، به بهتر يا نظير آن، پاسخ دهيد.» گفته است: «سلام و كارهاي نيك ديگر.»[۲۳] واضح است كه دعا، از بهترين انواع نيكي است، پس اگر مؤمن، براي مولاي خود، خالصانه دعا كند، مولايش هم براي او خالصانه دعا ميكند، و دعاي آن حضرت، كليد هر خير و داس هر شرّ است.
[۱] . مفاتيح الجنان، زيارت آل ياسين. [۲] . بحار الأنوار، ج۵۳، ص۱۱. [۳] . دعاي ندبه. [۴] . حديث لوح از جابر بن عبدالله انصاري، كافي، ج ۱، ص ۵۲۸ – ۵۲۷؛ بحار الأنوار، ج ۳۶، ص ۱۹۵؛ الغيبة، شيخ طوسي، ص ۱۴۶ – ۱۴۳. [۵] . روزگار رهايي، ج ۱، ص ۱۲۹ (به نقل از الزام الناصب، ص ۱۰). [۶] . الامام الامين الرفيق و الولد الشفيق، و الاخ الشفيق، و كالامّ البّرة بالولد الصغير مفزع العباد..؛ امام، امين و دوست است، و پدر مهربان و برادر هم زاد است، و مانند مادري مهربان است مهربان است نسبت به فرزند خردسال خود، و پناهگاه مردم است. (تحف العقول، ص ۳۲۴). [۷] . إن رحمة ربّكم وسعت كلّ شىء و أنا تلك الرحمة. (بحارالانوار، ج۵۳، ص۱۱). [۸] . ر.ك: آيه ۱۰۵ از سورهي توبه و روايت ذيل آن. [۹] . حاج آقا فخ، از صالحاني بود كه چند سال پيش، در قم، از دار دنيا رحلت كرد. [۱۰] . سيري در آفاق (زندگي نامهي حضرت آيت الله العظمي بهاء الديني، ص۳۷۴). [۱۱] . نامه به شيخ مفيد. [۱۲] . تفسير نمونه، ج۲۷، ص۱۸۶. [۱۳] . نامهي حضرت به شيخ مفيد، بحار، ج۵۳، ص۱۷۵ ـ ۱۷۶. [۱۴] . داستان حاج علي بغدادي، (النجم الثاقب، حكايت…، مفاتيح الجنان در زيارت كاظمين). [۱۵] . داستان حاج علي بغدادي، (النجم الثاقب، حكايت…، مفاتيح الجنان. [۱۶] . داستان علامه بحر العلوم (عنايات حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ به علما و طلاب، محمد رضا باقي اصفهاني، ص۲۶۲). [۱۷] . توجهات وليعصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ به علما و مراجع تقليد، عبدالرحمن باقر زاده بابلي، ص۸۴. [۱۸] . ز.ك: ترجمه ي مكيال المكارم، ج۱، ص۳۴۱ ـ ۳۴۲. [۱۹] . مكيال المكارم، ج۲، ص۹۴ و ۵۳. [۲۰] . مكيال المكارم، ج۱، ص۹۴ و ۵۳. [۲۱] . مهج الدعوات، ص۳۰۲. [۲۲] . نساء/۸۶. [۲۳] . تفسير القمي، ج۱، ص۱۴۵. @#@ شاهد و مؤيّد اين مدعا، روايتي است كه قطب راوندي، در خرايج آورده كه گفت: «جمعي از اهل اصفهان، از جمله ابوالعباس احمد بن النصر و ابو جعفر محمد بن علويه، نقل كردند كه: شخصي به نام عبدالرحمن، مقيم اصفهان شيعه بود. از او پرسيدند: «چرا به امامت حضرت علي النقي ـ عليه السّلام ـ معتقد شدي؟» گفت: «چيزي ديدم كه موجب شد من اين چنين معتقد شوم. من مردي فقير، ولي زباندار و پر جرأت بودم. در يكي از سالها، اهل اصفهان مرا با جمعي ديگر براي شكايت به دربار متوكل بردند، در حالي كه بر آن دربار بوديم دستوري از سوي او بيرون آمد كه علي بن محمد بن الرضا ـ عليه السّلام ـ احضار شود. به يكي از حاضران گفتم: «اين مرد كيست كه دستور احضارش داده شده؟» گفت: «او، مردي علوي است كه رافضيان، معتقد به امامتش هستند.» سپس گفت: «چنين ميدانم كه متوكل، او را براي كشتن احضار ميكند.» گفتم: «از اينجا نميروم تا اين مرد را ببينم چگونه شخصي است؟» گويد: «آن گاه او، سوار بر اسب آمد و مردم از سمت راست وچپ راه، در دو صف ايستاده به او نگاه ميكردند. هنگامي كه او را ديدم، محبتش در دلم افتاد. بنا كردم در دل براي او دعا كردن كه خداوند، شرّ متوكل را از او دفع كند، او، در بين مردم پيش ميآمد و به كاكل اسبش نگاه ميكرد، و به چپ و راست نظر نميافكند، من در دل پيوسته برايش دعا ميكردم. هنگامي كه كنارم رسيد صورتش را به سويم گردانيد. آن گاه فرمود: «خداوند، دعايت را مستجاب كند، و عمرت را طولاني، و مال و فرزندت را زياد.» از هيبت او، بر خود لرزيدم و در ميان رفقايم افتادم. پرسيدند: «چه شد؟» گفتم: «خير است». و به هيچ مخلوقي نگفتم. پس از اين ماجرا، به اصفهان برگشتيم. خداوند، به بركت دعاي او، راههايي از مال بر من گشود، به طوري كه امروز، من، تنها، هزار هزار درهم ثروت در خانه دارم، غير از مالي كه خارج از خانه، ملك من است، و ده فرزند دارا شدم، و هفتاد و چند سال از عمرم ميگذرد. من، به امامت اين شخص معتقدم كه آن چه در دلم بود، دانست و خداوند، دعايش را دربارهام مستجاب كرد.»[۱] ميگويم: اي خدرمند! نگاه كن چگونه امام هادي ـ عليه السّلام ـ دعاي اين مرد را پاداش داد به اين كه در حق او دعا كرد به آن چه دانستي، با اين كه در آن هنگام او از اهل ايمان نبود، پس آيا چگونه دربارهي حضرت صاحب الزمان ـ عليه السّلام ـ فكر ميكني؟ به گمانت اگر برايش دعا نمايي، او دعاي خير در حقت نميكند، با اين كه تو از اهل ايمان هستي؟ نه! سوگند به آن كه انس و جن را آفريد، بلكه آن جناب براي اهل ايمان دعا ميكند، هر چند كه خودشان از اين جهت غافل باشند، زيرا كه او، وليّ احسان است. در تأييد آن چه در اين جا ذكر شد، يكي از برادران صالح، برايم نقل كرد كه آن حضرت ـ عليه السّلام ـ را در خواب ديده، آن حضرت، به او فرمودند: «من، براي هر مؤمني كه پس از ذكر مصائب سيد الشهداء در مجالس عزاداري، دعا كند، دعا ميكنم.» از خداوند، توفيق انجام دادن اين كار را خواهانيم كه البته او، مستجاب كنندهي دعاها است.[۲] ۷ـ آمين بر دعاهاي دوستداران خود امام مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ براي دعاهاي ما «آمين» ميگويد. امام امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ به زُمَيْله ميفرمايد: اي زميله! هيچ مؤمني نيست كه بيمار شود، مگر اين كه به مرض او مريض ميشويم، و اندوهگين نشود مؤمني، مگر اين كه به خاطر اندوه او، اندوهگين گرديم، و دعايي نكند مگر اين كه براي او آمين گوييم، و ساكت نماند مگر اين كه برايش دعا كنيم.[۳] ۸ـ نامه (به شيخ مفيد، سيد ابوالحسن اصفهاني و…) «إنّه قد أذن لنا في تشريفك بالمكاتبة. هذا كتابنا إليك أيّها الأخ الولي.» «هذا كتابنا بإملائنا و خطّ ثقتنا. هذا كتاب إليك… ولا تظهر علي خطنا الذي سطرناه.»[۴] «ارخص نفسك و اجعل مجلسك في الدهليز و اقض حوائج الناس، نحن ننصرك»؛ «خودت را براي مردم ارزان كن و در دسترس قرار بده، محل نشستنت را در دهليز خانهات انتخاب كن، تا مردم، سريع و آسان، با تو ارتباط داشته باشند و حاجتهاي مردم را برآور. ما، ياريت ميكنيم.»[۵] ۹ـ عيادت داستانهاي متعددي از عيادت حضرت حجت ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ از دوستداران خود در كتابها نوشته شده است. از جملهي آنها عيادت حضرت، از حاج ملا عباس تربتي و حاج سيد عبدالله رفيعي است.[۶] ۱۰ـ تشييع حضرت، در تشييع جنازهي برخي دوستداران مخلص خود، شركت ميكند. در اين مورد، نمونههاي فراواني است: ـ حضرت آيت الله امامي كاشاني، در جلسهي سوم مجلس ختمي كه در «مسجد اعظم قم»، از طرف اساتيد حوزهي علميهي قم برگزار شده بود، در سخنراني خود فرمودند: يكي از افرادي كه مورد وثوق است و گاهي اخباري را در دسترسم قرار ميدهد، گفت: «به منظور شركت در تشييع جنازهي حضرت آيت الله العظمي گلپايگاني ـ رحمة الله عليه ـ از تهران به قم رفتم و به مسجد امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ رسيدم. در آنجا به دو نفر از اصحاب حضرت حجت، أرواحنا فداه، برخورد كردم. آنان به من گفتند: «امام زمان ـ عليه السّلام ـ در مسجد امام حسن عسكري ـ عليه السّلام ـ تشريف دارند، برو آقا را ملاقات كن.» با عجله، خودم را به مسجد امام حسن عسكري ـ عليه السّلام ـ رساندم و وارد مسجد شدم. در آن هنگام اذان ظهر را گفته بودند. من، متوجه شدم كه حضرت، با سي نفر از اصحاب، مشغول نماز هستند. اقتدا كردم. بعد از نماز، حضرت فرمودند: «ما، از همين جا تشييع ميكنيم…». از مسجد خارج شديم و دنبال جمعيت، با آقا رفتيم تا به صحن رسيديم.»[۷] ـ مرحوم آيت الله سيد محمد باقر مجتهد سيستاني، پدر آيت الله العظمي حاج سيد علي سيستاني، دامت بركاته، در مشهد مقدس، براي آن كه به محضر امام زمان ـ عليه السّلام ـ شرفياب شود، ختم زيارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدي از مساجد شهر آغاز ميكند. ايشان ميفرمود: «در يكي از جمعههاي آخر، ناگهان، شعاع نوري را مشاهده كردم كه از خانهاي نزديك به آن مسجدي كه من در آن مشغول به زيارت عاشورا بودم، ميتابيد. حال عجيبي به من دست داد و از جاي برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانهي كوچك و فقيرانهاي بود كه از درون آن، نور عجيبي ميتابيد. در زدم. وقتي در را باز كردند، مشاهده كردم كه حضرت ولي عصر امام زمان ـ عليه السّلام ـ، در يكي از اتاقهاي آن خانه، تشريف دارند و در آن اتاق، جنازهاي را مشاهده كردم كه پارچهاي سفيد روي آن كشيده بودند. وقتي كه من وارد شدم و اشك ريزان سلام كردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا اين گونه به دنبال من ميگردي و اين رنجها را متحمل ميشوي؟! مثل اين باشيد (اشاره به آن جنازه كردند) تا من به دنبال شما بيايم.» بعد فرمود: «اين، بانويي است كه در دورهي بيحجابي (دوران رضا خان پهلوي)، هفت سال از خانه بيرون نيامد تا مبادا نامحرم او را ببيند.»![۸] و [۹] ۱۱ـ دفع بلا «أنا خاتم الأوصياء و بي يدفع الله عزّوجلّ البلاء عن أهلي و شيعتي»؛ «من، آخرين وصيّام و خداوند، به واسطهي من بلا را از اهل و شيعيان من دور ميسازد.»[۱۰] داستان انار، نمونهاي از برطرف شدن بلا به واسطهي امام زمان ـ عليه السّلام ـ است. ـزماني كه شهر بحرين در تصرف غربيها بود، شخصي را به حكومت آنجا گماشتند تا موجب آبادي بيشتر بحرين شود و بهتر بتواند به وضع مردم رسيدگي كند. اين حاكم، مردي ناصبي بود و وزيري داشت كه تعصبش از وي بيشتر بود. آن وزير نسبت به مردم بحرين كه دوستدار اهلبيت ـ عليهم السّلام ـ بودند، بسيار دشمني مينمود و براي نابودي و ضرر زدن به آنها حيلهها ميكرد. يك روز وزير در حالي كه اناري در دست داشت، نزد حاكم رفت و انار را به او داد. حاكم ديد بر روي پوست انار چنين نوشته شده است: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابوبكر و عمر و عثمان و علي خلفاء رسول الله» حاكم وقتي كه به دقت به آن نگريست، ديد اين عبارت به طور طبيعي در پوست انار نوشته شده است و ساختهي دست بشر نميباشد و از اين نظر در شگفت ماند! حاكم به وزير گفت: اين دليل روشن و برهان محكمي بر ابطال مذهب شيعيان است، نظر تو در اين باره چيست؟ وزير گفت: اين جماعت، متعصب بوده و منكر دلايل هستند. امر كن كه آنها را حاضر كنند و اين انار را به آنها نشان بده، اگر پذيرفتند و به مذهب ما در آمدند كه شما ثواب فراوان بردهايد و چنانچه نپذيرفتند و همچنان بر گمراهي خود باقي ماندند، آنها را در قبول يكي از سه چيز مخير كن: يا حاضر شوند كه با ذلت و خواري مثل يهود و نصارا جزيه بدهند، يا جوابي براي اين دليل بياورند، يا اين كه مردان آنها كشته شوند و زنان و بچههايشان اسير و اموالشان مصادره شود. حاكم، رأي وزير خود را مورد تحسين قرار داد و بزرگان شيعه را احضار كرد، انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب قانع كنندهاي نياوريد يا بايد كشته شو و زنان و بچههايتان اسير و اموالتان ضبط شود، يا همچون كفار جزيه بپردازيد. آنها چون انار را ديدند، سخت شگفت زده شدند و در آن حال، نتوانستند جواب شايستهاي بدهند. پس از چند لحظه بزرگان شيعه به حاكم گفتند: سه روز به ما مهلت بده، تا جوابي كه مورد پسند واقع شود، آماده كنيم و گرنه هر طور كه خواستي ميان ما حكم كن.
[۱] . الخرائج، باب حادي عشر في معجزات الامام علي بن محمد الهادي ـ عليه السّلام ـ . [۲] . ترجمه مكيال المكارم، ج۱، ص۴۴۷ و ۴۴۹. [۳] . مشارق الأنوار، ص۴۵۲؛ مكيال المكارم، ج۱، ص۱۶۳. [۴] . ر.ك: احتجاج طبرسي، ج۲، ص۳۲۳. [۵] . آثار الحجة، ج۱، ص۱۳۴؛ عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ به علما و طلاب، ص۱۴۱. و نيز حكايت ۶۲ و ۶۳ از كتاب عنايات حضرت…، ص۱۴۲ و ۱۴۳. [۶] . عنايات حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ …، ص۳۴۹ ـ ۳۶۰. [۷] . شيفتگان حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ، ج۲، ص۱۳۷. [۸] . شيفتگان حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ، ج۳، ص۱۵۸. [۹] . و نيز ر.ك: عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ، ص۳۶۱ ـ ۳۷۰. [۱۰] . الغيبة، شيخ طوسي، ص۲۴۶. @#@ حاكم نيز به آنها مهلت داد. بزرگان بحرين در حالي كه شگفت زده بودند، از نزد حاكم بيرون آمده، دور هم جمع شدند و به مشورت پرداختند. آن گاه بنا گذاشتند كه از ميان صالحان و زاهدان بحريني ده نفر و از ميان ده نفر سه نفر را انتخاب كنند. طولي نكشيد كه ده نفر و سپس سه نفر مشخص شدند. بعد به يكي از آن سه نفر گفتند: امشب به بيابان برو و تا صبح مشغول عبادت باش و از خداوند به وسيلهي امام زمان ياري بخواه! او نيز رفت و شب را به عبادت و تضرع به صبح رسانيد، اما چيزي نديد؛ ناچار برگشت و جريان را به آنها اطلاع داد. شب بعد، نفر دوم را فرستادند. او نيز مانند شخص اولي نتيجه نگرفت و برگشت. در اين حال، بر اضطراب و پريشاني آنها افزوده شد. آن گاه نفر سومي را كه مردي پاك سرشت و دانشمند، به نام «محمد بن عيسي» بود، به راز و نياز فرستادند. محمد بن عيسي با سر و پاي برهنه رو به بيابان نهاد. آن شب، شب تاريكي بود. او تمام شب را به دعا، گريه و توسل مشغول بود تا شيعيان را از آن فتنه رهايي بخشيده و حقيقت مطلب را براي آنها روشن سازد. بدين منظور به حضرت صاحب الزمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ متوسل شد. آخر شب ناگاه، مردي او را مخاطب ساخته، ميگويد: اي محمد بن عيسي! چه شده كه تو را بدين حالت ميبينم؟ براي چه به اين بيابان آمدهاي؟ محمد بن عيسي گفت: اي مرد! مرا به حال خود بگذار. من براي كار بزرگ و مطلب مهمي بيرون آمدهام كه آن را جز براي امام خود نميگويم و شكايت آن را نزد كسي ميبرم كه اين راز را بر من آشكار سازد. آن مرد گفت: اي محمد بن عيسي! صاحب الامر من هستم؛ مقصودت را بگو. محمد گفت: اگر شما صاحب الامر هستي، داستان مرا ميداني و نياز نداري كه من آن را شرح بدهم. ايشان فرمود: آري تو به خاطر مشكلي كه انار براي شما ايجاد كرده و مطلبي كه روي آن نوشته شده و تهديد حاكم به بيابان آمدهاي! محمد بن عيسي وقتي اين سخن را شنيد به طرف آن مرد رفت و عرض كرد: آري اي آقاي من! شما ميدانيد كه ما در چه حالي هستيم، شما امام و پناهگاه ما بوده و قادريد كه اين خطر را از ما برطرف سازيد و به داد ما برسيد! حضرت فرمود: اي محمد بن عيسي! وزير ملعون درخت اناري در خانه خود دارد. قالبي از گل به شكل انار در دو نصف ساخته و داخل هر نصف قسمتي از آن كلمات را نوشته است. سپس آن قالب گلي را روي انار در وقتي كه كوچك بود، گذاشته و آن را محكم بسته است. آن گاه انار كم كم بزرگ شده و آن نوشته در پوستش تأثير بخشيده تا به اين صورت درآمده است! فردا نزد حاكم برو و به وي بگو: جواب تو را آوردهام، ولي حتماً بايد در خانهي وزير باشد. وقتي به خانهي وزير رفتيد، به سمت راست خود نگاه كن كه غرفهاي ميبيني. آن گاه به حاكم بگو: جواب تو در همين غرفه است. وزير ميخواهد از نزديك شدن به غرفه سر باز زند، ولي تو اصرار كن و سعي تو اين باشد كه وارد غرفه شدي. وقتي كه ديدي وزير خودش وارد شد، تو هم با او برو و او را تنها مگذار، مبادا از تو جلو بيفتد! هنگامي كه وارد غرفه شدي، در ديوار آن سوراخي ميبيني كه كيسهي سفيدي در آن است آن را بردار كه قالب گلي انار كه او براي اين نقشه ساخته، در آن كيسه است. سپس آن را جلوي حاكم نهاده و آن انار را در آن بگذار تا حقيقت مطلب براي او روشن شود. همچنين به حاكم بگو: ما معجزهي ديگري نيز داريم و آن اين كه داخل اين انار جز خاكستر و دود چيزي نيست، اگر ميخواهي صحت آن را بداني، به وزير بگو: آن را بشكند. وقتي وزير آن را شكست، دود و خاكستر آن به صورت و ريش او ميپرد. وقتي محمد بن عيسي اين سخنان را امام شنيد، بسيار مسرور شد و دست مبارك آن حضرت را بوسيده و با مژده و شادي برگشت. چون صبح شد، به خانهي حاكم رفتند و همان طور كه امام دستور داده بود، عمل كرند. سپس حاكم رو به محمد بن عيسي كرد و پرسيد: چه كسي اين راز را به تو خبر داد. وي گفت: امام زمان و حجت پروردگار. پرسيد: امام شما كيست؟ او نيز يك يك ائمه را به وي معرفي كرد تا به امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ رسيد. حاكم گفت: دستت را دراز كن تا من گواهي دهم كه نيست خدايي مگر خداوند يگانه و اين كه محمد ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ بنده و پيامبر اوست. خليفهي بلافصل بعد از او امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ است، آن گاه به تمام امامان اقرار كرد و ايمانش نيكو شد. سپس دستور داد وزير را به قتل رساندند و از مردم بحرين معذرت خواست و از آن پس نسبت به آنها نيكي كرد و آنها را گرامي داشت.[۱] ۱۲ـ پيام آن بزرگوار، در فرازهاي مهمي از تاريخ، پيامهايي براي جامعهي شيعه يا برخي افراد ميفرستد. داستان فتواي حرمت استعمال تنباكو به ميرزاي شيرازي[۲] و پيام به سيد ابوالحسن اصفهاني و امام راحل ـ رحمة الله عليه ـ در واقعهي بيست و يكم بهمن، نمونههاي خوبي است.[۳] ۱۳ـ مسجدها و مقامها (مسجد سهله، جمكران، امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ …) امام، جايگاههايي را براي عبادت و توجه به خود ميگزيند و با نشانهها و كراماتي، همراه ميكند و همگان را به آن جا فرا ميخواند تا خدا را بخوانند و متوجه امام خود باشند و فرج او را كه فرج خود آنان است، بخواهند. در ايران اسلامي، مسجد جمكران، از اهميت ويژهاي برخوردار است.[۴] ۱۴ـ نيابت قرار دادن حضرت نايبي را براي خود در ايام غيبت، يكي از مهمترين جلوههاي محبت حضرت به شيعيان است: «و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلي رواة حديثنا.»[۵] ۱۵ـ تعليم حضرت، به برخي افراد دعاها و زياراتي را تعليم ميدهد[۶] و نيز پرسشهاي علمي بعضي از علما را پاسخ ميگويد.[۷] از جملهي دعاها، زيارت آل ياسين، عظم البلاء[۸]، زارت رجبيه است كه هر يك، داراي مضامين بسيار بلندياند. ـ حكايت سيد رشتي و سفارش امام عصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ بر خواندن نافله و عاشورا و جامعه، بسيار شنيدني است.[۹] سيد احمد موسوي رشتي معروف به سيد رشتي گويد: در سال ۱۲۸۰ به قصد حج بيت الله الحرام از دارالمرز رشت، به تبريز آمدم و در خانهي حاج صفر علي تاجر تبريزي معروف منزل كردم. چون قافله نبود، ماندم تا اين كه حاج جبار جلودار سدهي اصفهاني به طرف «طرابوزن» بار برداشت. از او مركبي كرايه كرده، حركت كرديم. چون به منزل اول رسيديم، سه نفر ديگر به ترغيب حاج صفر علي به من ملحق شدند، يكي حاج ملا باقر تبريزي و حاج سيد حسين تاجر تبريزي و حاج علي نامي كه خدمت ميكرد. پس به اتفاق روانه شديم تا رسيديم به ارزنة الرّوم و از آنجا عازم طرابوزن شديم. در يكي از منزلهاي بين اين دو شهر، حاج جبّار جلودار، نزد ما آمد و گفت: اين منزل كه در پيش داريم ترسناك است، قدري زود حركت كنيد تا همراه قافله باشيد. اين بيان حاج جبار بدين علت بود كه ما در ساير منزلها اغلب از عقب قافله و با فاصله حركت ميكرديم. به هر حال، ما حدود دو ساعت و نيم و يا سه ساعت به صبح مانده به اتفاق حركت كرديم. به اندازهي نيم يا سه ربع فرسخ، از منزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريك شده، برف باريدن گرفت، به طوري كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانده و تند حركت ميكردند. من نيز هر چه تلاش كردم كه خود را به آنها برسانم، ممكن نشد، تا آن كه آنها رفتند و من تنها ماندم. از اسب پياده شده و در كنار راه نشستم و بسيار مضطرب بودم، چون بيش از ششصد تومان براي مخارج راه همراه نداشتم. بعد از تأمل و تفكّر، تصميم گرفتم كه در همين موضع بمانم تا فجر طلوع كند و به منزل قبلي برگردم و از آنجا چند نفر محافظ برداشته و به قافله ملحق شوم. در آن حال، پيش روي خود باغي ديدم. باغباني كه در باغ بود، با بيلي كه در دست داشت به درختان ميزد كه برف از آنها بريزد. او جلو آمد و با فاصلهي كمي ايستاد و فرمود: كيستي؟ عرض كردم: رفقا رفتند و من ماندهام، راه را گم كردهام. ايشان به زبان فارسي فرمودند: نافله بخوان تا راه را پيدا كني. من مشغول نافله شدم. بعد از اتمام نماز شب دو مرتبه آمد و فرمود: نرفتي؟ گفتم: والله راه را نميدانم. فرمود: زيارت جامعه بخوان. من نيز كه زيارت جامعه را حفظ نداشتم و اكنون هم حفظ ندارم ـ هر چند زياد به زيارت عتبارت مشرّف شدهام ـ از جا برخاستم و تمام زيارت جامعه را از حفظ خواندم. ايشان باز نمايان شد و فرمود: نرفتي و هنوز هستي؟ من بياختيار گريه افتادم و گفتم: هستم، راه را نميدانم. ايشان فرمود: زيارت عاشورا بخوان. زيارت عاشورا را نيز حفظ نداشتم و اكنون هم حفظ ندارم. پس برخاستم و مشغول خواندن زيارت عاشورا از حفظ شدم تا آن كه تمام لعن و سلام و دعاي علقمه را خواندم. ديدم باز آمد و فرمود: نرفتي و هنوز هستي؟ گفتم: نه هستم تا صبح بشود. فرمود: من تو را به قافله ميرسانم. پس رفت و بر الاغي سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و آمد. سپس فرمود: پشت سر من سوار شو. من نيز سوار شدم و دهانهي اسب خود را كشيدم، اما حركت نكرد. ايشان فرمود: عنان اسب را به من بده. من دهانهي اسب را به ايشان دادم. بيل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب نيز به خوبي تمكين كرد.
[۱] . بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۷۸ ـ ۱۸۰. [۲] . شيفتگان حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ، ج۲، ص۳۵۵؛ عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ و …، ص۴۸. [۳] . ر.ك، مجلهي انتظار، شماره ۱، ص۳۱. [۴] . النجم الثاقب، ص۳۸۳. [۵] . كمال الدين، ج۲، باب ۴۵، ص۲۳۸. [۶] . عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ …، ص۵۷ ـ ۷۴. [۷] . ر.ك: عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ …، ص۱۵ ـ ۲۸. [۸] . مكيال المكارم، ج۱، ص۳۳۴. [۹] . النجم الثاقب، ص۶۰۲؛ مفاتيح الجنان (پس از زيارت جامعه). @#@ سپس دست خود را بر زانوي من گذاشت و فرمود: شما چرا ناله نميخوانيد؟ نافله! نافله! نافله! شما چرا عاشورا نميخوانيد؟ عاشورا! عاشورا! عاشورا! شما چرا جامعه نميخوانيد؟ جامعه! جامعه! جامعه! ايشان هنگام پيمودن مسافت به شكل دايرهاي سير ميكرد. ناگهان برگشت و فرمود: آنها رفقايت هستند كه در لب جوي آب فرود آمده و مشغول وضو گرفتن براي نماز صبح هستند. در اين هنگام من از الاغ پايين آمدم كه سوار اسب خود شوم، اما نتوانستم. آن جناب پياده شده و بيل را در برف فرو كرد و مرا سوار نمود و سر اسب را به سمت رفقا برگردانيد. من در آن حال به فكر افتادم كه اين شخص كي بود كه به زبان فارسي حرف ميزد؟ در حالي كه زباني، جز تركي و مذهبي جز عيسوي در آن حدود نبود. به علاوه، چگونه به اين سرعت مرا به رفقاي خود رساند؟! بعد از لحظاتي پشت سر خود را نگاه كردم و كسي را نديدم و از او آثاري پيدا نكردم. پس به رفقاي خود ملحق شدم.[۱] ـ «طلب المعارف من غير طريقنا اهل البيت مساوق لإنكارنا»؛[۲] «طلب معارف از غير طريق ما اهلبيت، مساوي با انكار ما است.» ـ سفارش حضرت به قرائت قرآن و ادعيه و زيارات.[۳] ۱۶ـ درس آموزي داستان شيعيان بحرين و اين كه ما آماده ايم، پس چرا حضرت نميآيد و انتخاب يك نفر از ميان خود به عنوان بهترين فرد و برخورد حضرت با آن فرد و فرستادن پيام به اين كه در فلان روز و فلان مكان، همهي شيعيان جمع شوند و درس مهمي كه حضرت به آنان ميدهد….[۴] ۱۷ـ از غربت تا حكومت در هنگام شهادت امام عسكري ـ عليه السّلام ـ شيعه، در غربت است و در حيرتي جانكاه به سر ميبرد، اما امروزه، ايران اسلامي، با نام و ياد حضرت قيام ميكند و با رهبري نايب او پيروز ميشود. آيا اين چيزي جز عنايات و امداد حضرت است؟ خداي تعالي به پيامبرش ميگويد: «به ياد بياور آن زماني كه در غربت بوديد و از اين كه شما را بربايند، در هراس بوديد[۵] و امروزه…» مقايسهي وضع گذشته و امروز ما، درسهاي زيادي از جلوههاي محبت يار را با خود به همراه دارد. در اين زمينه، كلام حضرت به مرحوم ميرزاي ناييني نمونهي گويايي است: «اين جا (ايران) شيعه خانهي ما است. ميشكند، خم ميشود، خطر هست، ولي ما نميگذاريم سقوط كند. ما نگهاش ميداريم.»[۶] ۱۸ـ فريادرسي (دستگيري درماندگان و راهيابي گمشدگان) داستانهاي متعددي وجود دارد در مورد اين كه چگونه حضرت به فرياد برخي از مستضعفان جهان و دوستداران خود ميرسند: ـ داستان مرحوم آقاي نمازي شاهرودي كه چگونه كاروان آنان، راه را در مكه كم كرد و…[۷] ـ سرخ پوستان سه قبيله از قبائل داكوتاي شمالي و منطقهي قطب، در هنگام نياز و نيز گم كردن راه در يخهاي قطبي و جنگل، از فردي به نام «مهدي» كمك ميطلبند كه تا اين اواخر از ارتباط اين نام با اسلام و يا اصولاً مكتب اسلام نيز اطلاعي نداشتند پس از اطلاع از اين موضوع، تعدادي از دانشجويان سرخ پوست به اسلام گرويدند. توضيح خبرنامه: زبان شناسان و محققان زبانهاي بومي آمريكاي شمالي كشف كردهاند كه ريشهي «مهد» و «مهدي» در زبانهاي بومي اوليه، در كشورهاي شمالي و جنوبي آمريكا، از جنبهي بسيار مذهبي و اسرار آميزي برخوردار است.[۸] ۱۹ـ دفاع (فردي و جمعي) موارد متعدّدي است، مبني بر اين كه حضرت، از برخي دوستداران خود دفاع ميكند. داستان ضربهي صفين و دفاع از وحيد بهبهاني[۹] نمونههايي از آن است. علامه مجلسي ميفرمايد: و از جمله حكايتي است كه يكي از علماي بزرگ ما نقل كرده و به خط مبارك خود چنين نوشته است: حكايت ميكنم از محي الدين اربلي كه گفت: روزي در خدمت پدرم بودم. ديدم مردي نزد او نشسته و چرت ميزند. در آن حال عمامه از سرش افتاد و جاي زخم بزرگي در سرش نمايان گشت، پدرم پرسيد: اين زخم چه بوده؟ گفت: اين زخم را در جنگ صفين برداشتم. به او گفتند: تو كجا و جنگ صفين كجا؟ گفت: وقتي به مصر سفر ميكردم و مردي از اهل «غزّه»[۱۰] هم با من همراه گرديد، در بين راه دربارهي جنگ صفين به گفتگو پرداخيتم. همسفر من گفت: اگر من در جنگ صفين بودم، شمشير خود را از خون علي و ياران او سيراب مينمودم، من هم گفتم: اگر من نيز در جنگ صفين بودم، شمشير خود را از خون معاويه و پيروان او سيراب مينمودم. گفتم: اينك من و تو از ياران علي ـ عليه السّلام ـ و معاويه ملعون هستيم، بيا با هم جنگ كنيم؛ با هم درآويختيم و زد و خورد مفصلي نموديم. يك وقت متوجه شدم كه بر اثر زخمي كه برداشتهام از هوش ميروم در آن اثنا ديدم، شخصي مرا با گوشهي نيزهاش بيدار ميكند، چون چشم گشودم؛ از اسب فرود آمد و دست روي زخم سرم كشيد و فوراً بهبودي يافت. آن گاه گفت: همين جا بمان و بعد از اندكي ناپديد شد و سپس در حالي كه سر بريده همسفرم را كه با من به نزاع پرداخته بود، در دست داشت. با چهارپايان او برگشت و گفت: اين سر دشمن توست، تو به ياري ما برخاستي، ما هم تو را ياري كرديم؛ چنان كه خداوند هر كس كه او را ياري كند، نصرت ميدهد. پرسيدم شما كيستيد؟ گفت: من صاحب الامر هستم. سپس فرمود: پس از اين هر كس پرسيد: اين زخم چه بوده؟ بگو: ضربتي است كه در صفين برداشتهام![۱۱] دفاع حضرت از شيعيان منحصر به موارد شخصي و فردي نيست، بلكه در مواردي همچون شيعيان بحرين، [۱۲] حضرت از جامعهي شيعه دفاع ميكند و باعث حفظ آنان ميشود. ۲۰ـ هدايت افراد متعددي، به دست حضرت هدايت شدند. از آن جمله است بحر العلوم يمني.[۱۳] ۲۱ـ برآوردن حاجات و رفع مشكلات داستانهاي متعددي نقل شده كه حضرت، برآورندهي حاجات و مشكل گشاي بسياري از افراد بودهاند.[۱۴] ۲۲ـ شفا داستانهاي فراواني وجود دارد كه حضرت، بسياري از بيماران لاعلاج را كه به آن حضرت متوسل شدهاند شفا داده است.[۱۵] ۲۳ـ همسفره شدن ـ شيخ اسد الله زنجاني فرمود: «اين قضيه را دوازده نفر از بزرگان، از شخصي كه در محضر سيد بحر العلوم ـ رحمة الله عليه ـ بود، نقل كردند. آن شخص ميگويد: هنگامي كه جناب آقاي شيخ حسين نجفي، از زيارت بيت الله الحرام به نجف اشرف مراجعت كرد، بزرگان دين و علما، براي تبريك و تهنيت، به حضور او رسيدند و در منزل ايشان جمع شدند. سيد بحر العلوم ـ رحمة الله عليه ـ چون با جناب آقا شيخ حسين، كمال رفاقت و صميميت را داشت، در اثناي صحبت، روي مبارك خويش را به طرف او گرداند و فرمود: «شيخ حسين! تو، آن قدر سربلند و بزرگ گشتهاي، كه بايد با حضرت صاحب الزمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ هم كاسه و هم غذا شوي!». شيخ، متغيّر و حالش دگرگون شد. حضار مجلس، از شنيدن سخن سيد بحر العلوم، اصل قضيه را از ايشان سئوال كردند. سيد فرمود: «آقا شيخ حسين! آيا به ياد نداري كه بعد از مراجعت از حج در فلان منزل بودي، در خيمهي خود نشسته و كاسهاي كه در آن آبگوشت بود؛ براي ناهار خود آماده كرده بودي، ناگاه، از دامنهي بيابان، جواني خوشرو و خوشبو در لباس اعراب، وارد گرديد و از غذاي تو تناول فرمود؟ همان آقا، روح همهي عوالم امكان، حضرت صاحب الأمر و الزمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ بودهاند.»[۱۶] ـ چهارشنبهها به مسجد سهله ميرفتم و مراقب خود بودم و غذاي اندك و غير حيواني ميخوردم. در حدود چهارشنبهي ۳۴ يا ۳۵ بود كه شبي در مسجد به هنگام دعا و عبادت، ديدم مرد عربي آمد در كنارم نشست، ابتدا قرآن خواند و سپس مرا به سخن گرفت. من پاسخ او را با اكراه ميدادم و نخواستم با او حرف بزنم، زيرا او را مانع كارم ميدانستم، در اين هنگام، سفره باز كرد و به خوردن غذاي چرب و پر از گوشت (پلو تهچين) پرداخت و به من نيز اصرار ميكرد كه بيا با من از اين غذا بخور. از او اصرار بود و از من امتناع. سرانجام به او گفتم من در شرايطي هستم كه غذاي حيواني نميخورم. آن مرد گفت: بيا بخور، آن چه را شنيدي معنايش آن است كه مثل حيوان نخور نه آن كه حيواني نخور.[۱۷] ۲۴ـ تذكر ـ حضرت ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ به او فرمودند: براي از دست دادن مال و ضرري كه امسال ديدهاي غم مخور؛ زيرا خداوند ميخواهد بدين وسيله تو را امتحان كند. مال ميآيد و ميرود. آن چه ضرر كردهاي به زودي جبران خواهد شد و قرضهايت را پرداخت خواهي كرد.[۱۸] ۲۵ـ زيارت و حج نيابي ـ حضرت ولي عصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ فرمودند: بيا با هم به زيارت قبر حاج سيد علي مفسّر برويم، وقتي در خدمتشان به آنجا رفتم ديدم روح آن مرحوم كنار قبرش ايستاده است و به آن حضرت، اظهار ارادت ميكند. بعد سيد علي به من گفت: سيّد كريم! به حاج شيخ مرتضي زاهد سلام مرا برسان و بگو: چرا حق رفاقت و دوستي را رعايت نميكني و به ديدن ما نميآيي و ما را فراموش كردهاي؟ حضرت ولي عصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ به سيد علي فرمودند: حاج شيخ مرتضي گرفتار و معذور است، من به جاي او خواهم آمد.[۱۹] ـ اين قضيه توسط حضرت آيت الله العظمي ميلاني ـ رحمة الله عليه ـ نقل شده است: … زير فشار عذاب طاقتفرسا، دست توسل به سوي مادرم حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السّلام ـ گشودم و گفتم: مادر جان! درست است كه من فريضهاي را ترك نمودهام، اما من عمري از حسين عزيزت سخن گفتهام، شما مرا نجات بدهيد.
[۱] . مفاتيح الجنان، ص۵۵۰ ـ ۵۵۲. [۲] . مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ …، ص۱۷۱. [۳] . عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ …، ص۱۴۶ ـ ۱۵۳. [۴] . ر.ك: تاريخ الغيبة الكبري، سيد محمد صدر، ص۱۱۶ ـ ۱۱۷. [۵] . (واذكروا إذا أنتم قليل مستضعفون في الأرض تخافون أن يتخطفكم الناس) انفال / ۲۶. [۶] . ر.ك: عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ …، ص۳۱۵. [۷] . ر.ك: پادشه خوبان. ص۱۰۰. براي آگاهي از موارد ديگر، ر.ك: تشرف يافتگان، ص۴۹ و عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ …، ص۳۰۵، ۳۴۵، ۴۱۳ و ۴۳۸؛ مكيال المكارم، ج۱، ص۳۳۲ ـ ۳۳۵. [۸] . خبرنامه فرهنگي اجتماعي سازمان تبليغات اسلامي، شمارهي منبع، ۱۳ خرداد ۱۳۶۶. ص۶ (به نقل از صبح اميد، صدر الدين هاشمي دانا، ص۱۲۶). [۹] . ر.ك: عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ، ص۹۳ [۱۰] . غزه شهري واقع در صحراي سيناست. سابقاً جزو شهرهاي معروف فلسطين بوده و اينك جزو كشور مصر است. [۱۱] . بحارالانوار، ج۵۲، ص۷۵. [۱۲] . نجم ثاقب، حكايت ۴۹، ص۵۵۶. [۱۳] . ر.ك: عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ص۹۱. و همچنين است حكايت شيخ ابوالقاسم حاسمي و رفيع الدين حسين. همان، ص۸۹، و حكايت ياقوت روغن فروش، مكيال المكارم، ص۱۰۷. [۱۴] . ر.ك: عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ …، ص۲۷۳ ـ ۲۸۴؛ شميم عرش (تشرف يافتگان) ص۱۵۰. [۱۵] . ر.ك: عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ …، ص۱۷۷ ـ ۱۹۴ و كرامات المهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ . [۱۶] . بركات حضرت ولي عصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ص۲۸۸؛ العبقري الحسان، ج۱، ص۱۱۸. [۱۷] . توجهات ولي عصر به علما و مراجعه تقليد، عبدالرحمن باقر زادهي بابلي، ص۱۶۲ و ۱۶۳. [۱۸] . تاريخ الغيبة الكبري، سيد محمد صدر، ج۲، ص۱۲۵ (به نقل از النجم الثاقب، ص۳۶۶). [۱۹] . عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ …، ص۳۶۸. @#@ و پس از اين توسل خالصانه، درِ زندانم گشوده شد و گفتند: مادرت فاطمه ـ عليها السّلام ـ تو را خواسته است. مرا نزد مادرم بردند و او از امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ درخواست كرد كه مرا ببخشايد و نجاتم را از خدا بخواهد. اما امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرمود: دختر گرامي پيامبر! ايشان بارها روي منبر به مردم گفته است كه اگر كسي فريضهي حج را در صورت امكان و توان ترك كند، به هنگام مرگ به او گفته ميشود: يهودي يا نصراني يا مجوسي بمير! اكنون او خودش ترك كرده است! من چه كنم؟! مادرم فرمود: راهي براي نجات او بيابيد. امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ فرمود: تنها يك راه به نظر ميرسد كه خدا او را ببخشايد. و آن اين است كه از فرزندت مهدي ـ عليه السّلام ـ بخواهي امسال به نيابت او حج كند، و مادرم چنين كرد و فرزندش مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ پذيرفت و من نجات يافتم، و آن گاه مرا به اين باغ زيبا و پرطراوت آوردند.[۱] ۲۶ـ ديدار داستانهاي معتبر و ارزنده و درس آموز فراواني مبني بر اين كه حضرت با برخي از دوستداران خود ديدار دارد. در ميان آنها داستانهاي خوبي از بزرگان هست كه ميتواند بسيار درس آموز و تأثير گذار و احساس برانگيز باشد. ـ يكي از دانشمندان، مشتاق زيارت حضرت بقية الله ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ بود و از بيتوفيقي خود رنج ميبرد. مدتها رياضت كشيده و چهل شب چهارشنبه به طور مرتب به مسجد سهله رفت، ليكن اثري از مقصود نيافت. سپس به علم جفر و اسرار حروف و اعداد متوسل شد و چلهها به رياضت نشست، اما فايدهاي نداشت؛ ليكن از آنجا كه شبها بيدار بود و در سحرها نالهها داشت، صفا و نورانيتي پيدا كرده، گاهي برقي نمايان ميگشت و بارقهي عنايت بدرقهي راه وي ميشد، حالت خلسه و جذبه به او دست ميداد، حقايقي ميديد و دقايقي ميشنيد. در يكي از اين حالات به او گفتند: به خدمت امام زمان شرفياب نميشوي، مگر آن كه به فلان شهر سفر كني. با اين كه برايش مشكل بود، به راه افتاد و پس از چند روز بدان شهر رسيد، و در آنجا نيز به رياضت مشغول شد و چله گرفت. روز سي و هفتم يا سي و هشتم به او گفتند: الآن حضرت بقية الله امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ در بازار آهنگران، درب دكان پيرمردي قفل ساز نشسته است. برخيز و شرفياب شو. زود آماده شد و حركت كرد، تا به دكان پيرمرد رسيد. ديدن حضرت امام عصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ آنجا نشستهاند وبا آن پير مرد گرم گرفته و سخنان محبت آميز ميگويند. چون سلام كرد، حضرت جواب داد و اشاره به سكوت كرده، فرمود: اكنون فقط تماشا كن. در اين حال، ديد پير زني ناتوان و قد خميده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلي را نشان داد و گفت: ممكن است براي خدا اين قفل را به مبلغ سه شاهي از من خريداري كنيد؟ چون من به سه شاهي پول احتياج دارم! پير مرد قفل را نگاه كرد و ديد قفل بيعيب و سالم است. پير مرد گفت: اين قفل دو عباسي (هشت شاهي) ارزش دارد، زيرا پول كليد آن بيش از ده دينار نيست، شما اگر ده دينار (دو شاهي) به من بدهيد، من كليد اين قفل را ميسازم، آن وقت ده شاهي ميارزد. پير زن گفت: نه من نيازي به قفل ندارم، به پول آن نيازمندم، شما اين قفل را سه شاهي از من بخريد، من به شما دعا ميكنم. پيرمرد با كمال سادگي گفت: خواهرم! تو مسلمان، من هم ادعاي مسلماني دارم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق كسي را پايمال كنم، اين قفل اكنون هم هشت شاهي رازش دارد، من اگر بخواهم سود ببرم، به هفت شاهي خريداري ميكنم زيرا در هشت شاهي بيانصافي است كه بيش از يك شاهي سود ببرم، اگر ميخواهي بفروشي، من هفت شاهي ميخرم و باز تكرار ميكنم كه قيمت واقعي آن هشت شاهي است و من چون كاسب هستم و بايد سود ببرم، يك شاهي ارزان ميخرم. شايد پير زن باور نميكرد كه اين مرد درست ميگويد. از اين رو، ناراحت شد و گفت: من خودم ميگويم: هيچ كسي به اين مبلغ راضي نشد و التماس كردم كه سه شاهي بخرند اما نخريدند. در اين هنگام، پيرمرد هفت شاهي پول در آورد و به آن زن داد و قفل را خريد. چون پير زن رفت، آن حضرت فرمود: آقاي عزيز ديدي، تماشا كردي؟ اين طور باشيد تا ما به سراغ شما بياييم، چله نشيني لازم نيست، به جفر متوسل شدن سودي ندارد، رياضت و سفر دور رفتن نياز نيست، عمل نشان دهيد و مسلمان باشيد. از تمام اين شهر من اين پيرمرد را انتخاب كردهام، زيرا اين مرد دين دارد و خدا را ميشناسد، اين هم امتحاني كه داد، از اول بازار اين پير زن عرض حاجت كرد و چون او را نيازمند ديدهاند، همه در مقام آن بودهاند كه ارزان بخرند و هيچ كس حتي سه شاهي نيز خريداري نكرد، و اين پيرمرد به هفت شاهي خريد. هفتهاي بر او نميگذرد، مگر آن كه من به سراغ او ميآيم و از او دلجويي ميكنم.[۲] ناگفته نماند كه در اين مورد، هر ادّعايي را از هر كسي نميتوان پذيرفت؛ چه، آن را كه خبر شد، خبري باز نياورد. هزار نكتهي باريكتر ز مو اين جا است. آن چه كه ذكرش در اين جا ضروري است، اين است كه از ما، عمل به تكليف را خواستهاند و ديدن حضرت ـ عليه السّلام ـ، تكليف نيست. ديدار حضرت، گرچه بدون شك، توفيق بزرگي است، اما ما مكلف به آن نشدهايم. در داستانهاي متعددي، حضرت، خود، به همين نكته اشاره ميفرمايد و تقوا و دين مداري را از شيعيان و دوستداران خود ميخواهد، نه جست و جوي ملاقات با آن حضرت. عاشق راحتي معشوق را ميخواهد، و زمينهي آمدن او را فراهم ميسازد و خواستههايش را كه هدايت انسانها و بهبود وضع جامعه است، گردن مينهد. آن كه فقط ميخواهد امام را ببيند، عاشق نيست، خود خواه است! از اينها كه بگذريم موارد بيست و شش گانهي ذكر شده[۳] را در سه عنوان ياد و مدد و ديدار ميتوان جمع كرد. ۱ـ ياد: ۱ـ ناميدن؛ ۲ـ سلام؛ ۳ـ عيادت؛ ۴ـ نظارت؛ ۵ـ شريك غم و شادي؛ ۶ـ دعا بر دوستدارن خود؛ ۷ـ آمين بر دعاهاي دوستدارن خود؛ ۸ـ نامه؛ ۹ـ عبادت؛ ۱۰ـ تشييع؛ ۱۱ـ دفع بلا؛ ۱۲ـ پيام؛ ۱۳ـ مسجدها و مقامها؛ ۱۴ـ هم سفره شدن؛ ۱۵ـ تذكر؛ ۱۶ـ زيارت و حج نيابي. ۲ـ مدد: ۱ـ نيابت؛ ۲ـ تعليم؛ ۳ـ درس آموزي؛ ۴ـ از غربت تا حكومت؛ ۵ـ فريادرسي؛ ۶ـ دفاع؛ ۷ـ هدايت؛ ۸ـ برآوردن حاجات و رفع مشكلات؛ ۹ـ شفا. ۳ـ ديدار (داستانهايي معتبر، ارزنده و سازنده).
[۱] . عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ …، ص۳۶۹ و ۳۷۰. [۲] . سرمايهي سخن، ج۱، ص۶۱۱. [۳] . نا گفته نماند، موارد ديگري نيز از جلوههاي محبت امام، را ميتوان بر شمرد، اما به همين اندازه اكتفا ميشود؛ چه اين كه ما، در صدد استقصاي تمامي موارد نبوديم. آن چه در اين جا ارائه شد. برخي از جلوههاي محبت امام ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ است.