يكي ديگر از لغزشگاههاي خطرناك براي مديران كه ميتواند مدير و مديريتيك نظام را به ضعف و تباهي بكشاند آن است كه مدير به جاي شايسته سالاري و انتخاب اصلح در انتخاب همكاران و مديران زير مجموعه، آگاهانه يا ناخودآگاه گرفتار روابط شخصي و باندي شود.
يكي از زمينههاي اين بلاي مهلك كه از منافذ شيطان به شمار ميآيد اين است كه انسان به طور طبيعي به افرادي كه با آنها وابستگي فاميلي، قبيلهاي، باندي، حزبي، و…دارد به اندازه تعلق خاطر، شيفتگي و محبت نسبتبه آنها، از ديدن واقعيات در مورد آنها كور ميشود: «حب الشيء يعمي و يصم» .
شيفتگي نسبتبه هر كس باعث ميشود كه انسان نواقص او را به طور طبيعي نبيند و كمالات او را فراتر از آنچه هستبپندارد و گاهي به آنجا ميرسد كه حتي زشتي و نقص او را كمال و زيبايي ميبيند و اين رشته سر دراز دارد.
با مروري گذرا بر شيوه عملي حضرت اميرالمؤمنين (ع) در دوره خلافت و حكومت ظاهري ميتوان دريافت كرد كه آن حضرت براي پيشگيري از بليه خانمان سوز قبيله گرايي، عليرغم اين كه:
– در آن دوران ارتباطات قبيلگي و خويشاوندي نقش محوري را در روابط تشكيلاتي و حكومتي ايفاء ميكرد و اين وضعيت كاملا متعارف و جا افتاده بود.
– وابستگان حضرت امير (ع) در اوج شايستگي و توانمندي بودند.
– دست آن حضرت از نيروهاي قابل اعتماد و توانمند پر نبود و…
و اين همه اقتضا ميكرد كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) از فرزندان و ساير خويشاونداني كه به وفاداري و امانت داري آنها اطمينان داشت در كار حكومتبهره گيرد اما هرگز هيچ يك از آنان را در مسئوليتهاي اجرايي و كارهايي كه شبهه بهره جويي از قدرت و امتيازات ظاهري در پي داشت نگمارد و آنان را به ولايت و امارت بر مردم منصوب نفرمود زيرا هر چند اين كار ميتوانستبه ظاهر پايههاي حكومت او را اقتدار بخشد اما ولايت معنوي او را زير سؤال ميبرد و ميتوانست در آينده براي ديگران راه را هموار سازد تا اصاغر خاندان خويش را بر اكابر امت اسلام حاكم سازند و به آنجا منتهي شود كه خود ميفرمود:
«يستدل علي ادبار الدول باربعة: تضييع الاصول و التمسك بالفروع و تاخير الافاضل و تقديم الاراذل؛[۱]
چهار چيز نشانه واژگوني دولت ها است (اعم از دولت اسلامي يا غير اسلامي):
۱ و ۲- واگذاردن اصول و پرداختن به فروع (در مقام برنامهريزي و اولويتبندي كارها) ۳ و ۴- جلو انداختن فرومايگان و عقب راندن صاحبان فضل (در مقام اجرا و مديريت)
آري اگر پيشوايان الهي در صحنه حكومت كمترين مجالي براي صدارت و وزارت خويشاوندان خود فراهم نساختند اما ميدانهاي جهاد و فداكاري را با عزيزترين عزيزان خويش ميگشودند، اگر محبوب ترين فرزندان و برادران آنان در هنگامه قدرت و مكنت در آخر صف بودند اما در بحبوحه ايثار و شهادت در اول صف قرار داشتند، از ليلة المبيت كه علي در بستر خطر بجاي پيامبر خوابيد و فداكاريهاي بينظير اميرالمؤمنين در طول حيات پيامبر گرفته تا پيشتازي علي اكبر در روز عاشورا در شهادت قبل از بنيهاشم و بنيهاشم جلوتر از ديگران و حتي غلام سياه، جلوههاي روشني از اين فصل فروزان در كتاب مديريت و رهبري اسلامي است.
بهر حال ضمن اين كه ورع و اجتناب از مظان شبهه و تهمت و پيشگيري از فروغلتيدن نظام اسلامي در گرداب روابط خانوادگي و قبيلهاي و باندي ايجاب مينمايد كه حتي از خير احتمالي خويشاوندان چشم پوشي شود، مساله شايسته سالاري و انتخاب اصلح از مهمترين و سرنوشتساز ترين مسائل مديريت است كه عقل و شرع بر آن حكم قطعي دارند.
تعهد يا تخصص؟
همواره يكي از مباحث جدال برانگيز بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اين بوده است كه از ميان تخصص و تعهد كدام يك مقدم است؟ شايد عمده دليل و ريشه اين جدال بيفرجام را بتوانيم در ابهام معني تعهد جستجو كنيم اگر معني لغوي تعهد را پيمان بستن بدانيم با اين اطلاق معلوم نيست تعهد به چه چيز و چه كس؟ تعهد به دنيا يا آخرت؟ تعهد به منافع شخصي يا تعهد نسبتبه كار و مسئوليت؟ تعهد به اين خط و آن خط يا…؟ پس يا بايد براي كلمه تعهد معني خاص و تعريف شدهاي را معين كنيم يا آن كه براي تعهد پسوندي مانند الهي، ديني، مكتبي قرار دهيم يا آن كه از اين كلمه بگذريم و به جاي آن از تعبير تقوي كه كلمهاي شناخته شده در ادبيات ديني است و صدها آيه و حديث معتبر معني و حدود و ثغور آن را تبيين كرده است استفاده كنيم.در اين صورت موضوع اين جدال منتفي ميشود و مساله تخصص همچون بسياري از مسائل ديگر در قبال تقوي جاي خود را پيدا ميكند و معلوم ميشود كه اصولا تخصص در عرض تقوي نيست كه بحث تقدم و تاخر آن مطرح شود بلكه تخصص در طول و در دل تقوي نهفته است.زيرا از مهمترين معيارهاي تقوي اين است كه اگر انسان به خاطر فقدان تخصص و آمادگي همه جانبه، آمادگي و شايستگي لازم را براي به دوش گرفتن بار مسئوليتي نداشته باشد، هرگز نميتواند آن مسئوليت را بپذيرد و در صورت پذيرفتن آن، في الحال فاقد تقوي به حساب ميآيد و چنين مسئول و مديري در اين حالت كلا فاقد تقوي محسوب ميشود و ديگر نوبتبه بحث تقدم تقوي بر تخصص نميرسد و به تعبير ديگر در نظام شايسته سالار مديريت اسلامي هيچگاه به چنين فردي نه به خاطر عدم تخصص بلكه به دليل عدم تقوي نبايد مسئوليتي سپرده شود.
انتخاب اصلح
از اين بالاتر اين كه حتي در فرض احراز شايستگي بايد تحقيق شود تا از ميان شايستگان براي مسئوليت مورد نظر بهترين و شايستهترين آنها از جهت احراز شرائط برگزيده شود.
از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده است كه فرموده:
«من استعمل عاملا من المسلمين و هو يعلم ان فيهم اولي بذلك و اعلم بكتاب الله و سنة نبيه فقد خان الله و رسوله و جميع المؤمنين؛[۲]
كسي كه كارگزار و مديري را به كار گمارد در حالي كه ميداند در ميان مسلمانان فردي وجود دارد كه براي آن سئوليتشايستهتر و به قرآن و سنت آگاهتر است در اين صورت قطعا به خدا و رسول خدا و همه مؤمنان خيانت كرده است.»
در اين حديث اولا سخن از انتخاب فرد غير شايسته نيستبلكه فرض بر شايستگي منتخب است در حالي كه شخص شايستهتري وجود دارد.
ثانيا اولويت و برتري را با اعلميتبه قرآن و سنت آميخته كرده است زيرا كسي كه ميخواهد مدير نظام اسلامي باشد كسي است كه ميخواهد اسلام را در حوزه مديريتي خود پياده كند و طبيعي است كه لازمه عمل به اسلام آگاهي هرچه بيشتر به اسلام است و مديراني كه از معارف واحكام و اخلاق اسلامي كم اطلاع و احيانا بيگانه هستند هرگز نخواهند توانست مجري اسلام باشند و همان چيزي اتفاق ميافتد كه در بسياري از حوزههاي مديريتي شاهد آن هستيم و متاسفانه عملكرد نامطلوب آنان گاهي به حساب خدا و پيامبر اسلام و نظام اسلامي ثبت ميشود و نه به حساب جهل و بيگانگي اين نوع مديران از اسلام و..
ثالثا چنين گزينشي را خيانتبه خدا و رسول خدا و مؤمنان برشمرده است آن هم نه فقط مؤمنان زير مجموعه آن مديريتيا بخشي از مؤمنان جامعه كه با آن حوزه مديريتي سر و كار دارند بلكه به «جميع المؤمنين» يعني به همه مؤمنان خيانت كرده است زيرا هر گوشه از كشتي نظام اسلامي كه سوراخ شود تمام كشتي و همه سرنشينان آن را در معرض غرق شدن قرار ميدهد.
رابعا اگر چه به نظر ميرسد مرجع ضمير «هو يعلم» و فاعل فعل «خان» هر دو همان مقام مافوق و صادركننده حكم است اما شخص انتخاب شده يعني خود مدير نيز اگر به برتري فرد يا افرادي بر خود آگاه باشد كه اين بار مسئوليت را بهتر و سالمتر از او ميتوانند به سر منزل مقصود برسانند و در جهت انتخاب اصلح تلاش نكند معلوم نيست از دائره اين خيانتخارج باشد.
خامسا مديران مافوق مجاز نيستند كه خود را در جهل و عدم اطلاع از مجموعه شايستگان نگهدارند و به استناد «هو يعلم» در حديث عدم علم خود را مبناي تصميم گيري در انتصابات قرار دهند بلكه با توجه به ذيل روايت و اهميت و ضرورت اداء امانت در مسئوليت، موظف به تلاش براي كسب علم و آگاهي نسبتبه همه افرادي است كه شايستگي تصدي مسئوليت مورد نظر را دارند و در همين جا لزوم تشكيل بانك اطلاعات مديريت متناسب با حوزه مسئوليت مدير مافوق معلوم ميشود.در اين صورت مدير هرگز مجبور نخواهد بود كه فقط به اطلاعات شخصي و توصيهها و معرفي هاي موردي اتكاء و صرفا در دايره تنگ روابط شخصي و باندي تصميمگيري كند و از راس هرم مديريت نظام گرفته تا پايينترين سطوح مديريت تا برسد به آخرين مشاغل كارشناسي و كارمندي بدون استفاده از بانك اطلاعاتي متناسب، هرگز امكان دستيابي به انتخاب اصلح امكانپذير نخواهد بود.البته چگونگي تشكيل بانك اطلاعات مديريت و ضوابط و معيارها و ضريبهاي مربوط به نمره هر يك از ويژگيهاي لازم و جمعبندي و معدلگيري آنها از اهميت زيادي برخوردار است كه در جاي خود بايد مورد بحث و بررسي قرار گيرد.
در همين جا مناسب استبه اين نكته مهم نيز توجه كنيم كه در مديريت غربي و ماديگرا همواره به بهانه اين كه مفاهيمي مانند: ايمان، تقوي، ورع و…از كيفيات باطني و دروني است و قابل اندازهگيري نيستند، از وارد ساختن آنها در شرائط احراز مديريت طفره ميروند اما از نظر اسلام ضمن اين كه خود اين مفاهيم، تعريفهاي دقيقي دارند و به طور قطعي از معيارها و ملاكهاي اساسي براي احراز مديريت و رهبري به شمار ميروند، با توجه به آثار بروني آنها از قابليت اندازهگيري نيز برخوردارند.
زيرا اولا تمام باورها و صفات دروني، همواره منشا بروز رفتارهاي بروني متناسب با خود ميباشند و از كوزه همان برون تراود كه در او است و در همين راستا در قرآن و سخنان معصومين (ع) تمام آثار بروني هر يك از باورها و صفات احصاء و بيان شده است و به طور نمونه فقط در يك حديث كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) از پيغمبر اكرم (ع) نقل فرموده است، يكصد و سه خصوصيت و اثر براي ايمان شمارش شده است.
ثانيا گرچه باورها و صفات دروني نسبتبه رفتارهاي بروني عليت تامه ندارند و گاهي ممكن استبا رياء و نفاق و تصنع، رفتاري ناهمگون با درون به نمايش گذاشته شود اما با توجه به رابطه اقتضائي بين درون و برون و گستردگي و تعدد آثار و علامتهاي بروني براي هر يك از كيفيتهاي دروني، ريا و نفاق كارايي خود را از دست ميدهد و خيلي زود به رسوايي ميانجامد.ضمن آن كه در آيات و روايات، نشانه هاي بروني نفاق و ريا نيز با دقت تبيين گرديده است.اشكال اساسي اينجا است كه ديگران براي اجرايي كردن نگرشهاي خود يك دنيا كار كردهاند ولي ما در عمده زمينهها و از جمله در همين مورد كاري نكردهايم.
سطح زندگي مديران
مديريت اسلامي اقتضا ميكند كه مديران از طبقه مرفه و ثروتمند انتخاب نشوند، زيرا معمولا افرادي كه در زندگي، رنج فقر و پا برهنگي را نچشيده باشند نميتوانند به طور جدي به فكر مردم فقير و پابرهنه باشند كسي را تصور كنيد كه وصف دندان درد را شنيده باشد، در قياس با كسي كه فرزند دلبندش را نظاره ميكند در حالي كه از دندان درد به خود ميپيچد آيا اين دو نفر برداشتيكساني از دندان درد دارند؟ و همين شخص را مقايسه كنيد با كسي كه خود گرفتار درد شديد دندان شود و اين درد را از بن دندان به شدت احساس كند؛ حال فاصله مورد اخير را با كسي كه از دور راجع به دندان درد مطلبي را شنيده يا خوانده است در نظر بگيريد؛ آن وقت فاصله بين مسئول مرفه و بيدرد را با مسئولي كه خود و نزديكانش رنج كشيده و درد آشنا هستند ميتوان تصور كرد.
با اين حال، اگر در موردي فرض كنيم فرد متديني را كه واجد همه شرايط لازم براي مديريتباشد، اما خود با خانوادهاش از طريق كاملا مشروع و در نتيجه كار و تلاش حلال به تمكن و ثروت مشروع رسيده باشند؛ در اين صورت اگر چنين شخصي به مديريت گمارده شود، اين سؤال مطرح ميشود كه آيا باتوجه به تمكن و عدم نياز، او ميتواند از بيتالمال – آن هم در ازاي كار واجب – حقوقي دريافت كند؟ البته چگونگي بهرهمندي از اموال و سطح زندگي درحال مسئوليت او نيز جاي بررسي و تامل دارد.
آنچه از احاديث و سيره معصومين به دست ميآيد آن است كه مدير در دوره مديريت و در حال پذيرفتن مسئوليتبايد سطح زندگي خود را در هر صورت همسطح با زندگي مردم ضعيف تنظيم كند.
حضرت اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايد:
«ان الله فرض علي ائمة الحق ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره؛[۳]
همانا خداوند بر پيشوايان حق واجب فرموده است كه خود را با مردم ضعيف هم اندازه كنند براي اينكه تهيدستي فقرا آنان را به هيجان و شورش نكشاند.»
در اين سخن روشنگر، نكات ذيل قابلتوجه و تامل است:
– فرض به معني وجوب است، همانطور كه فريضه به معني واجب است؛ در برابر نافله به معني مستحب.
– فرض با «علي» متعدي شده نه با «لام» ، لذا همسوي با معناي فرض، بر صبغه تكليفي سخن افزوده است.
– تعبير پيشوايان، همه مديران در سطوح مختلف را در برميگيرد، زيرا هر مديري متناسب با محدوده مديريت و مسئوليتخود مرتبهاي از امامت و رهبري را به عهده دارد و جمعي از مردم – به عنوان كاركنان زيرمجموعه يا گيرندگان خدمت و حتي عامه مردم – چشم به او دوخته و به صورت مثبتيا منفي، تحت تاثير روش و منش او قرار دارند.
– كلمه ائمه «پيشوايان» ، به «حق» اضافه شده است كه مشخصا مديران در نظام حق اسلامي را موضوع حكم وجوب قرار داده است؛ با اين وصف اگر مديري به اين امر واجب گردن ننهاد و سطح زندگياش شبيه اغنيا و اقوياي جامعه بود، آيا از مدار «ائمةالحق» خارج نشده است؟ و هر نقطهاي خارج از اين مدار آيا جز باطل و ضلال چيزي ميتواند باشد، در حالي كه قرآن ميفرمايد: «و ماذا بعدالحق الا الضلال؟»[۴] و در نتيجه چنين مديري ميتواند مدير نظام اسلامي و مجري اسلام باشد؟ ! …
– هم اندازه كردن خود «يقدروا انفسهم» با ضعفا از چه جهت موردنظر است؟ سخن امام (ع) مطلق است و معيشت، وسايل زندگي، خانه، خوراك، پوشاك و…را شامل ميشود.در عين حال، همه اين موارد نمودهاي بيروني زندگي مدير است.آنچه در باطن مدير بايد شكل گيرد و رفتارهاي بيروني، متاثر از آن شاكله دروني، به منصه ظهور برسد[۵] آن است كه شخصيتحقيقي خود را در زمره ضعفا و مستمندان باور كند.خود را فراتر و بالاتر از آنها نبيند رنج آنها را در باطن وجودش لمس و آن را رنجخود احساس كند، خود را از فقرا و با آنها بداند، با آنها زندگي كند و همنشين باشد؛ همانگونه كه پيغمبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع) اينگونه بودند و ضمن اينكه زندگي آنها در سطح زندگي محرومترين اقشار جامعه بود، انس و همنشيني آنها نيز با همين قشر بود.
يادآوري و بيان سطح زندگي و معاشرت و انس آنان با فقرا خود دو فصل جداگانه و مفصل را ميطلبد كه در اين مختصر فقط به گوشه كوچكي از اين ويژگي باشكوه اشاره خواهيم كرد.
– همگوني زندگي مديران با ضعفاي جامعه، دستاوردهاي فراواني از قبيل تاثير در سازندگي معنوي و شخصيت انساني مديران و رشد فضايل اخلاقي و محبوبيت نزد خدا و خلق خدا و پاداش اخروي و…را در پيدارد؛ همانگونه كه ترك اين فريضه الهي پيامدهاي منفي و خطرناكي را از جهات مختلف مادي و معنوي و دنيوي و اخروي به دنبال دارد، اما اينكه مولاي متقيان در اين سخن حكيمانه از نتايج مثبت معنوي اين فريضه سخني نگفته و از ميان پيامدهاي منفي هم به موردي خاص پرداخته و آن را برجسته كرده است، بيانگر اهميت زياد اين مورد خاص ميباشد؛ زيرا اگر فقير زيرفشار طاقتفرساي فقر جانش به لب رسد و در عين حال زمامداران جامعه اسلامي را كه مدعي خدمتبه مردم هستند در ناز و نعمت و در نتيجه بيخبري از ضعيفان مشاهده كند، از جا كنده ميشود.بدين ترتيب آنگاه كه بخش عظيمي از جامعه در اين وضعيت قرار گيرند و انبوهي از جمعيت و توده وسيعي از مردم با هم از جا كنده شوند و به هم بپيوندند، شورش فراگير و سيلآسايي پديد ميآيد كه همه چيز را درهم ميريزد و تمام كاخها را بر سر كاخنشينان خراب ميكند.اگر فقر به تنهايي فقير را در آستانه كفر قرار ميدهد،[۶] با مشاهده تبعيض و كاخهاي برافراشته متمكنين بيدرد و زمامداران مرفه در نظام اسلامي، ممكن استبه نقطهاي خطرناكتر برسد.اين درحالي است كه اصل نهضت و پيروزي انقلاب و قوام و دوام نظام اسلامي همواره بر دوش همين قشر بوده است و از دست دادن آنان يعني از دست رفتن همه چيز، كه چنين مباد!
قابل توجه است كه در راستاي همين توصيه ها و دستورالعملهاي مؤكد پيشوايان معصوم و سيره عملي آنان تمام علماي راستين و مراجع بزرگ، همواره در اوج ساده زيستي و همگون با مردم عادي زندگي ميكردند و بيگمان يكي از رموز محبوبيت آنان در بين تودههاي مردم همين ويژگي بود و خواهد بود كه نمونه آن زندگي امام بود.امام علاوه در زمان مرجعيتش در نجف اشرف از جهتخانه و سطح زندگي مثل مردم عادي و طلاب معمولي بود و در دوره رهبري بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز همانند توده مردم، با حداكثر رعايت صرفهجويي و قناعت زندگي كرد و علاوه بر آن، مرحوم شهيد حاج آقا مصطفي و مرحوم حاج احمد آقا را نيز چنان تربيت كرده و بر زندگي آنها نظارت داشت كه آنان نيز به همين گونه زندگي كنند.[۷]
بررسي و تحرير اين ويژگي در علماء بزرگ و مراجع ديني كتاب مفصلي را ميطلبد و در اينجا به ذكر يك نمونه از قول مرحوم علامه شهيد مطهري بسنده ميكنيم:
در شرح احوال استاد الفقهاء وحيد بهبهاني رضوان الله عليه مينويسند: كه روزي يكي از عروسهاي خود را مشاهده كرد كه پيراهني الوان از نوع پارچههايي كه معمولا زنان اعيان و اشراف آن عصر ميپوشيدند به تن كرده است.فرزندشان (مرحوم آقامحمد اسماعيل شوهر آن خانم) را مورد ملامت قرار دادند، او در جواب پدر اين آيه قرآن را ميخواند:
«قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق؟» .
يعني «بگو چه كسي زينت هايي كه خدا براي بندگانش آفريده و هم چنين روزيهاي پاكيزه را تحريم كرده است؟» ، ايشان جواب دادند من نميگويم خوب پوشيدن و خوب نوشيدن و از نعمتهاي الهي استفاده كردن حرام است، خير در اسلام چنين ممنوعيتهايي وجود ندارد، ولي يك مطلب ديگر هست و آن اينكه ما و خانواده ما به اعتبار اينكه پيشواي ديني مردم هستيم وظيفه خاصي داريم ، خانوادههاي فقير وقتي كه اغنيا را ميبينند كه از همه چيز برخوردارند طبعا ناراحت ميشوند، يگانه مايه تسكين آلامشان اينست كه خانواده «آقا» در تيپ خودشان هستند؛ اگر ما هم در زندگي به شكل اغنيا درآئيم اين يگانه مايه تسكين آلام هم از ميان ميرود.ما كه قادر نيستيم عملا وضع موجود را تغيير دهيم لااقل از اين مقدار همدردي مضايقه نكنيم.[۸]
يكي از زمينههاي اين بلاي مهلك كه از منافذ شيطان به شمار ميآيد اين است كه انسان به طور طبيعي به افرادي كه با آنها وابستگي فاميلي، قبيلهاي، باندي، حزبي، و…دارد به اندازه تعلق خاطر، شيفتگي و محبت نسبتبه آنها، از ديدن واقعيات در مورد آنها كور ميشود: «حب الشيء يعمي و يصم» .
شيفتگي نسبتبه هر كس باعث ميشود كه انسان نواقص او را به طور طبيعي نبيند و كمالات او را فراتر از آنچه هستبپندارد و گاهي به آنجا ميرسد كه حتي زشتي و نقص او را كمال و زيبايي ميبيند و اين رشته سر دراز دارد.
با مروري گذرا بر شيوه عملي حضرت اميرالمؤمنين (ع) در دوره خلافت و حكومت ظاهري ميتوان دريافت كرد كه آن حضرت براي پيشگيري از بليه خانمان سوز قبيله گرايي، عليرغم اين كه:
– در آن دوران ارتباطات قبيلگي و خويشاوندي نقش محوري را در روابط تشكيلاتي و حكومتي ايفاء ميكرد و اين وضعيت كاملا متعارف و جا افتاده بود.
– وابستگان حضرت امير (ع) در اوج شايستگي و توانمندي بودند.
– دست آن حضرت از نيروهاي قابل اعتماد و توانمند پر نبود و…
و اين همه اقتضا ميكرد كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) از فرزندان و ساير خويشاونداني كه به وفاداري و امانت داري آنها اطمينان داشت در كار حكومتبهره گيرد اما هرگز هيچ يك از آنان را در مسئوليتهاي اجرايي و كارهايي كه شبهه بهره جويي از قدرت و امتيازات ظاهري در پي داشت نگمارد و آنان را به ولايت و امارت بر مردم منصوب نفرمود زيرا هر چند اين كار ميتوانستبه ظاهر پايههاي حكومت او را اقتدار بخشد اما ولايت معنوي او را زير سؤال ميبرد و ميتوانست در آينده براي ديگران راه را هموار سازد تا اصاغر خاندان خويش را بر اكابر امت اسلام حاكم سازند و به آنجا منتهي شود كه خود ميفرمود:
«يستدل علي ادبار الدول باربعة: تضييع الاصول و التمسك بالفروع و تاخير الافاضل و تقديم الاراذل؛[۱]
چهار چيز نشانه واژگوني دولت ها است (اعم از دولت اسلامي يا غير اسلامي):
۱ و ۲- واگذاردن اصول و پرداختن به فروع (در مقام برنامهريزي و اولويتبندي كارها) ۳ و ۴- جلو انداختن فرومايگان و عقب راندن صاحبان فضل (در مقام اجرا و مديريت)
آري اگر پيشوايان الهي در صحنه حكومت كمترين مجالي براي صدارت و وزارت خويشاوندان خود فراهم نساختند اما ميدانهاي جهاد و فداكاري را با عزيزترين عزيزان خويش ميگشودند، اگر محبوب ترين فرزندان و برادران آنان در هنگامه قدرت و مكنت در آخر صف بودند اما در بحبوحه ايثار و شهادت در اول صف قرار داشتند، از ليلة المبيت كه علي در بستر خطر بجاي پيامبر خوابيد و فداكاريهاي بينظير اميرالمؤمنين در طول حيات پيامبر گرفته تا پيشتازي علي اكبر در روز عاشورا در شهادت قبل از بنيهاشم و بنيهاشم جلوتر از ديگران و حتي غلام سياه، جلوههاي روشني از اين فصل فروزان در كتاب مديريت و رهبري اسلامي است.
بهر حال ضمن اين كه ورع و اجتناب از مظان شبهه و تهمت و پيشگيري از فروغلتيدن نظام اسلامي در گرداب روابط خانوادگي و قبيلهاي و باندي ايجاب مينمايد كه حتي از خير احتمالي خويشاوندان چشم پوشي شود، مساله شايسته سالاري و انتخاب اصلح از مهمترين و سرنوشتساز ترين مسائل مديريت است كه عقل و شرع بر آن حكم قطعي دارند.
تعهد يا تخصص؟
همواره يكي از مباحث جدال برانگيز بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اين بوده است كه از ميان تخصص و تعهد كدام يك مقدم است؟ شايد عمده دليل و ريشه اين جدال بيفرجام را بتوانيم در ابهام معني تعهد جستجو كنيم اگر معني لغوي تعهد را پيمان بستن بدانيم با اين اطلاق معلوم نيست تعهد به چه چيز و چه كس؟ تعهد به دنيا يا آخرت؟ تعهد به منافع شخصي يا تعهد نسبتبه كار و مسئوليت؟ تعهد به اين خط و آن خط يا…؟ پس يا بايد براي كلمه تعهد معني خاص و تعريف شدهاي را معين كنيم يا آن كه براي تعهد پسوندي مانند الهي، ديني، مكتبي قرار دهيم يا آن كه از اين كلمه بگذريم و به جاي آن از تعبير تقوي كه كلمهاي شناخته شده در ادبيات ديني است و صدها آيه و حديث معتبر معني و حدود و ثغور آن را تبيين كرده است استفاده كنيم.در اين صورت موضوع اين جدال منتفي ميشود و مساله تخصص همچون بسياري از مسائل ديگر در قبال تقوي جاي خود را پيدا ميكند و معلوم ميشود كه اصولا تخصص در عرض تقوي نيست كه بحث تقدم و تاخر آن مطرح شود بلكه تخصص در طول و در دل تقوي نهفته است.زيرا از مهمترين معيارهاي تقوي اين است كه اگر انسان به خاطر فقدان تخصص و آمادگي همه جانبه، آمادگي و شايستگي لازم را براي به دوش گرفتن بار مسئوليتي نداشته باشد، هرگز نميتواند آن مسئوليت را بپذيرد و در صورت پذيرفتن آن، في الحال فاقد تقوي به حساب ميآيد و چنين مسئول و مديري در اين حالت كلا فاقد تقوي محسوب ميشود و ديگر نوبتبه بحث تقدم تقوي بر تخصص نميرسد و به تعبير ديگر در نظام شايسته سالار مديريت اسلامي هيچگاه به چنين فردي نه به خاطر عدم تخصص بلكه به دليل عدم تقوي نبايد مسئوليتي سپرده شود.
انتخاب اصلح
از اين بالاتر اين كه حتي در فرض احراز شايستگي بايد تحقيق شود تا از ميان شايستگان براي مسئوليت مورد نظر بهترين و شايستهترين آنها از جهت احراز شرائط برگزيده شود.
از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده است كه فرموده:
«من استعمل عاملا من المسلمين و هو يعلم ان فيهم اولي بذلك و اعلم بكتاب الله و سنة نبيه فقد خان الله و رسوله و جميع المؤمنين؛[۲]
كسي كه كارگزار و مديري را به كار گمارد در حالي كه ميداند در ميان مسلمانان فردي وجود دارد كه براي آن سئوليتشايستهتر و به قرآن و سنت آگاهتر است در اين صورت قطعا به خدا و رسول خدا و همه مؤمنان خيانت كرده است.»
در اين حديث اولا سخن از انتخاب فرد غير شايسته نيستبلكه فرض بر شايستگي منتخب است در حالي كه شخص شايستهتري وجود دارد.
ثانيا اولويت و برتري را با اعلميتبه قرآن و سنت آميخته كرده است زيرا كسي كه ميخواهد مدير نظام اسلامي باشد كسي است كه ميخواهد اسلام را در حوزه مديريتي خود پياده كند و طبيعي است كه لازمه عمل به اسلام آگاهي هرچه بيشتر به اسلام است و مديراني كه از معارف واحكام و اخلاق اسلامي كم اطلاع و احيانا بيگانه هستند هرگز نخواهند توانست مجري اسلام باشند و همان چيزي اتفاق ميافتد كه در بسياري از حوزههاي مديريتي شاهد آن هستيم و متاسفانه عملكرد نامطلوب آنان گاهي به حساب خدا و پيامبر اسلام و نظام اسلامي ثبت ميشود و نه به حساب جهل و بيگانگي اين نوع مديران از اسلام و..
ثالثا چنين گزينشي را خيانتبه خدا و رسول خدا و مؤمنان برشمرده است آن هم نه فقط مؤمنان زير مجموعه آن مديريتيا بخشي از مؤمنان جامعه كه با آن حوزه مديريتي سر و كار دارند بلكه به «جميع المؤمنين» يعني به همه مؤمنان خيانت كرده است زيرا هر گوشه از كشتي نظام اسلامي كه سوراخ شود تمام كشتي و همه سرنشينان آن را در معرض غرق شدن قرار ميدهد.
رابعا اگر چه به نظر ميرسد مرجع ضمير «هو يعلم» و فاعل فعل «خان» هر دو همان مقام مافوق و صادركننده حكم است اما شخص انتخاب شده يعني خود مدير نيز اگر به برتري فرد يا افرادي بر خود آگاه باشد كه اين بار مسئوليت را بهتر و سالمتر از او ميتوانند به سر منزل مقصود برسانند و در جهت انتخاب اصلح تلاش نكند معلوم نيست از دائره اين خيانتخارج باشد.
خامسا مديران مافوق مجاز نيستند كه خود را در جهل و عدم اطلاع از مجموعه شايستگان نگهدارند و به استناد «هو يعلم» در حديث عدم علم خود را مبناي تصميم گيري در انتصابات قرار دهند بلكه با توجه به ذيل روايت و اهميت و ضرورت اداء امانت در مسئوليت، موظف به تلاش براي كسب علم و آگاهي نسبتبه همه افرادي است كه شايستگي تصدي مسئوليت مورد نظر را دارند و در همين جا لزوم تشكيل بانك اطلاعات مديريت متناسب با حوزه مسئوليت مدير مافوق معلوم ميشود.در اين صورت مدير هرگز مجبور نخواهد بود كه فقط به اطلاعات شخصي و توصيهها و معرفي هاي موردي اتكاء و صرفا در دايره تنگ روابط شخصي و باندي تصميمگيري كند و از راس هرم مديريت نظام گرفته تا پايينترين سطوح مديريت تا برسد به آخرين مشاغل كارشناسي و كارمندي بدون استفاده از بانك اطلاعاتي متناسب، هرگز امكان دستيابي به انتخاب اصلح امكانپذير نخواهد بود.البته چگونگي تشكيل بانك اطلاعات مديريت و ضوابط و معيارها و ضريبهاي مربوط به نمره هر يك از ويژگيهاي لازم و جمعبندي و معدلگيري آنها از اهميت زيادي برخوردار است كه در جاي خود بايد مورد بحث و بررسي قرار گيرد.
در همين جا مناسب استبه اين نكته مهم نيز توجه كنيم كه در مديريت غربي و ماديگرا همواره به بهانه اين كه مفاهيمي مانند: ايمان، تقوي، ورع و…از كيفيات باطني و دروني است و قابل اندازهگيري نيستند، از وارد ساختن آنها در شرائط احراز مديريت طفره ميروند اما از نظر اسلام ضمن اين كه خود اين مفاهيم، تعريفهاي دقيقي دارند و به طور قطعي از معيارها و ملاكهاي اساسي براي احراز مديريت و رهبري به شمار ميروند، با توجه به آثار بروني آنها از قابليت اندازهگيري نيز برخوردارند.
زيرا اولا تمام باورها و صفات دروني، همواره منشا بروز رفتارهاي بروني متناسب با خود ميباشند و از كوزه همان برون تراود كه در او است و در همين راستا در قرآن و سخنان معصومين (ع) تمام آثار بروني هر يك از باورها و صفات احصاء و بيان شده است و به طور نمونه فقط در يك حديث كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) از پيغمبر اكرم (ع) نقل فرموده است، يكصد و سه خصوصيت و اثر براي ايمان شمارش شده است.
ثانيا گرچه باورها و صفات دروني نسبتبه رفتارهاي بروني عليت تامه ندارند و گاهي ممكن استبا رياء و نفاق و تصنع، رفتاري ناهمگون با درون به نمايش گذاشته شود اما با توجه به رابطه اقتضائي بين درون و برون و گستردگي و تعدد آثار و علامتهاي بروني براي هر يك از كيفيتهاي دروني، ريا و نفاق كارايي خود را از دست ميدهد و خيلي زود به رسوايي ميانجامد.ضمن آن كه در آيات و روايات، نشانه هاي بروني نفاق و ريا نيز با دقت تبيين گرديده است.اشكال اساسي اينجا است كه ديگران براي اجرايي كردن نگرشهاي خود يك دنيا كار كردهاند ولي ما در عمده زمينهها و از جمله در همين مورد كاري نكردهايم.
سطح زندگي مديران
مديريت اسلامي اقتضا ميكند كه مديران از طبقه مرفه و ثروتمند انتخاب نشوند، زيرا معمولا افرادي كه در زندگي، رنج فقر و پا برهنگي را نچشيده باشند نميتوانند به طور جدي به فكر مردم فقير و پابرهنه باشند كسي را تصور كنيد كه وصف دندان درد را شنيده باشد، در قياس با كسي كه فرزند دلبندش را نظاره ميكند در حالي كه از دندان درد به خود ميپيچد آيا اين دو نفر برداشتيكساني از دندان درد دارند؟ و همين شخص را مقايسه كنيد با كسي كه خود گرفتار درد شديد دندان شود و اين درد را از بن دندان به شدت احساس كند؛ حال فاصله مورد اخير را با كسي كه از دور راجع به دندان درد مطلبي را شنيده يا خوانده است در نظر بگيريد؛ آن وقت فاصله بين مسئول مرفه و بيدرد را با مسئولي كه خود و نزديكانش رنج كشيده و درد آشنا هستند ميتوان تصور كرد.
با اين حال، اگر در موردي فرض كنيم فرد متديني را كه واجد همه شرايط لازم براي مديريتباشد، اما خود با خانوادهاش از طريق كاملا مشروع و در نتيجه كار و تلاش حلال به تمكن و ثروت مشروع رسيده باشند؛ در اين صورت اگر چنين شخصي به مديريت گمارده شود، اين سؤال مطرح ميشود كه آيا باتوجه به تمكن و عدم نياز، او ميتواند از بيتالمال – آن هم در ازاي كار واجب – حقوقي دريافت كند؟ البته چگونگي بهرهمندي از اموال و سطح زندگي درحال مسئوليت او نيز جاي بررسي و تامل دارد.
آنچه از احاديث و سيره معصومين به دست ميآيد آن است كه مدير در دوره مديريت و در حال پذيرفتن مسئوليتبايد سطح زندگي خود را در هر صورت همسطح با زندگي مردم ضعيف تنظيم كند.
حضرت اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايد:
«ان الله فرض علي ائمة الحق ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره؛[۳]
همانا خداوند بر پيشوايان حق واجب فرموده است كه خود را با مردم ضعيف هم اندازه كنند براي اينكه تهيدستي فقرا آنان را به هيجان و شورش نكشاند.»
در اين سخن روشنگر، نكات ذيل قابلتوجه و تامل است:
– فرض به معني وجوب است، همانطور كه فريضه به معني واجب است؛ در برابر نافله به معني مستحب.
– فرض با «علي» متعدي شده نه با «لام» ، لذا همسوي با معناي فرض، بر صبغه تكليفي سخن افزوده است.
– تعبير پيشوايان، همه مديران در سطوح مختلف را در برميگيرد، زيرا هر مديري متناسب با محدوده مديريت و مسئوليتخود مرتبهاي از امامت و رهبري را به عهده دارد و جمعي از مردم – به عنوان كاركنان زيرمجموعه يا گيرندگان خدمت و حتي عامه مردم – چشم به او دوخته و به صورت مثبتيا منفي، تحت تاثير روش و منش او قرار دارند.
– كلمه ائمه «پيشوايان» ، به «حق» اضافه شده است كه مشخصا مديران در نظام حق اسلامي را موضوع حكم وجوب قرار داده است؛ با اين وصف اگر مديري به اين امر واجب گردن ننهاد و سطح زندگياش شبيه اغنيا و اقوياي جامعه بود، آيا از مدار «ائمةالحق» خارج نشده است؟ و هر نقطهاي خارج از اين مدار آيا جز باطل و ضلال چيزي ميتواند باشد، در حالي كه قرآن ميفرمايد: «و ماذا بعدالحق الا الضلال؟»[۴] و در نتيجه چنين مديري ميتواند مدير نظام اسلامي و مجري اسلام باشد؟ ! …
– هم اندازه كردن خود «يقدروا انفسهم» با ضعفا از چه جهت موردنظر است؟ سخن امام (ع) مطلق است و معيشت، وسايل زندگي، خانه، خوراك، پوشاك و…را شامل ميشود.در عين حال، همه اين موارد نمودهاي بيروني زندگي مدير است.آنچه در باطن مدير بايد شكل گيرد و رفتارهاي بيروني، متاثر از آن شاكله دروني، به منصه ظهور برسد[۵] آن است كه شخصيتحقيقي خود را در زمره ضعفا و مستمندان باور كند.خود را فراتر و بالاتر از آنها نبيند رنج آنها را در باطن وجودش لمس و آن را رنجخود احساس كند، خود را از فقرا و با آنها بداند، با آنها زندگي كند و همنشين باشد؛ همانگونه كه پيغمبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع) اينگونه بودند و ضمن اينكه زندگي آنها در سطح زندگي محرومترين اقشار جامعه بود، انس و همنشيني آنها نيز با همين قشر بود.
يادآوري و بيان سطح زندگي و معاشرت و انس آنان با فقرا خود دو فصل جداگانه و مفصل را ميطلبد كه در اين مختصر فقط به گوشه كوچكي از اين ويژگي باشكوه اشاره خواهيم كرد.
– همگوني زندگي مديران با ضعفاي جامعه، دستاوردهاي فراواني از قبيل تاثير در سازندگي معنوي و شخصيت انساني مديران و رشد فضايل اخلاقي و محبوبيت نزد خدا و خلق خدا و پاداش اخروي و…را در پيدارد؛ همانگونه كه ترك اين فريضه الهي پيامدهاي منفي و خطرناكي را از جهات مختلف مادي و معنوي و دنيوي و اخروي به دنبال دارد، اما اينكه مولاي متقيان در اين سخن حكيمانه از نتايج مثبت معنوي اين فريضه سخني نگفته و از ميان پيامدهاي منفي هم به موردي خاص پرداخته و آن را برجسته كرده است، بيانگر اهميت زياد اين مورد خاص ميباشد؛ زيرا اگر فقير زيرفشار طاقتفرساي فقر جانش به لب رسد و در عين حال زمامداران جامعه اسلامي را كه مدعي خدمتبه مردم هستند در ناز و نعمت و در نتيجه بيخبري از ضعيفان مشاهده كند، از جا كنده ميشود.بدين ترتيب آنگاه كه بخش عظيمي از جامعه در اين وضعيت قرار گيرند و انبوهي از جمعيت و توده وسيعي از مردم با هم از جا كنده شوند و به هم بپيوندند، شورش فراگير و سيلآسايي پديد ميآيد كه همه چيز را درهم ميريزد و تمام كاخها را بر سر كاخنشينان خراب ميكند.اگر فقر به تنهايي فقير را در آستانه كفر قرار ميدهد،[۶] با مشاهده تبعيض و كاخهاي برافراشته متمكنين بيدرد و زمامداران مرفه در نظام اسلامي، ممكن استبه نقطهاي خطرناكتر برسد.اين درحالي است كه اصل نهضت و پيروزي انقلاب و قوام و دوام نظام اسلامي همواره بر دوش همين قشر بوده است و از دست دادن آنان يعني از دست رفتن همه چيز، كه چنين مباد!
قابل توجه است كه در راستاي همين توصيه ها و دستورالعملهاي مؤكد پيشوايان معصوم و سيره عملي آنان تمام علماي راستين و مراجع بزرگ، همواره در اوج ساده زيستي و همگون با مردم عادي زندگي ميكردند و بيگمان يكي از رموز محبوبيت آنان در بين تودههاي مردم همين ويژگي بود و خواهد بود كه نمونه آن زندگي امام بود.امام علاوه در زمان مرجعيتش در نجف اشرف از جهتخانه و سطح زندگي مثل مردم عادي و طلاب معمولي بود و در دوره رهبري بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز همانند توده مردم، با حداكثر رعايت صرفهجويي و قناعت زندگي كرد و علاوه بر آن، مرحوم شهيد حاج آقا مصطفي و مرحوم حاج احمد آقا را نيز چنان تربيت كرده و بر زندگي آنها نظارت داشت كه آنان نيز به همين گونه زندگي كنند.[۷]
بررسي و تحرير اين ويژگي در علماء بزرگ و مراجع ديني كتاب مفصلي را ميطلبد و در اينجا به ذكر يك نمونه از قول مرحوم علامه شهيد مطهري بسنده ميكنيم:
در شرح احوال استاد الفقهاء وحيد بهبهاني رضوان الله عليه مينويسند: كه روزي يكي از عروسهاي خود را مشاهده كرد كه پيراهني الوان از نوع پارچههايي كه معمولا زنان اعيان و اشراف آن عصر ميپوشيدند به تن كرده است.فرزندشان (مرحوم آقامحمد اسماعيل شوهر آن خانم) را مورد ملامت قرار دادند، او در جواب پدر اين آيه قرآن را ميخواند:
«قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق؟» .
يعني «بگو چه كسي زينت هايي كه خدا براي بندگانش آفريده و هم چنين روزيهاي پاكيزه را تحريم كرده است؟» ، ايشان جواب دادند من نميگويم خوب پوشيدن و خوب نوشيدن و از نعمتهاي الهي استفاده كردن حرام است، خير در اسلام چنين ممنوعيتهايي وجود ندارد، ولي يك مطلب ديگر هست و آن اينكه ما و خانواده ما به اعتبار اينكه پيشواي ديني مردم هستيم وظيفه خاصي داريم ، خانوادههاي فقير وقتي كه اغنيا را ميبينند كه از همه چيز برخوردارند طبعا ناراحت ميشوند، يگانه مايه تسكين آلامشان اينست كه خانواده «آقا» در تيپ خودشان هستند؛ اگر ما هم در زندگي به شكل اغنيا درآئيم اين يگانه مايه تسكين آلام هم از ميان ميرود.ما كه قادر نيستيم عملا وضع موجود را تغيير دهيم لااقل از اين مقدار همدردي مضايقه نكنيم.[۸]
[۱] . غرر الحكم.
[۲] . بيهقي، ج۱۰، ص۱۸.
[۳] . نهجالبلاغه دشتي/۴۳۰
[۴] . يونس/۳۲
[۵] . قل كل يعمل علي شاكلته (اسراء۸۴)
[۶] . كادالفقران يكون كفرا.
[۷] . گوشه هايي از ويژگيهاي امام در اين زمينه، در كتاب «در سايه آفتاب» به قلم نويسنده اين سطور، ذكر شده است.
[۸] . سيري در نهج البلاغه، ص۲۲۹.